بنر بالای صفحه
افسانه کهن
افسانه کهن افسانه کهن

فروش ویژه

کتاب افسانه کهن

معرفی کتاب افسانه کهن

(5)
کتاب افسانه کهن (نمکی)، اثر ناصر یوسفی ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1401 توسط انتشارات پیدایش ، به چاپ رسیده است. این محصول به تیراژ 4,000 جلد، در قطع و اندازه‌ی خشتی بزرگ، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
موجود
قیمت ایده بوک: 65,000 26%

48,100

65,000 26% 48,100

محصولات مرتبط

(5)
23%
(2)
23%
(2)
23%
(2)
23%
(1)
21%
فروش ویژه
(6)
26%
فروش ویژه
(2)
21%
فروش ویژه
(2)
18%
فروش ویژه

مشخصات محصول

نویسنده: ناصر یوسفی ویرایش: -
مترجم: - تعداد صفحات: 12
انتشارات: پیدایش وزن: 44
شابک: 9789643493363 تیراژ: 4000
اندازه (قطع) : خشتی بزرگ سال انتشار 1401

معرفی محصول

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

«نمکی» از داستان‌های معروف قدیمی ایران زمین است که نشر پیدایش آن را در دسته‌ی افسانه‌ی کهن برای کودکان منتشر کرده است. در مجموعه‌ی افسانه‌های کهن برای کودکان، داستان‌ها و افسانه‌هایی از سرتاسر ایران توسط ناصر یوسفی برای کودکان، گرد آوری و بازنویسی شده است. یوسفی نویسنده‌ی نام‌آشنای ادبیات کودک است که دکتری آموزش و پرورش دارد و مدیریت مؤسسه پژوهشی کودکان دنیا را بر عهده دارد. هدا حدادی نیز تصویرگری‌های این کتاب را ... انجام داده است. این کتاب برای گروه سنی ب منتشر شده است.


نمکی دختر زبر و زرنگی است که با مادربزرگش زندگی می‌کند. خانه آنها هشت در دارد که باید هر غروب، تمام درها را ببندد. اما روزی نمکی تصمیم می‌گیرد یکی از درها را نبندد و …


این قصه بر اساس روایتی که در کبودرآهنگ همدان وجود دارد بازنویسی شده است.


منبع: ناشر کتاب

گوشه ای از کتاب

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

گوشه ای از کتاب

یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. نه دور بود و نه نزدیک. همین دوروبرها. یک آبادی بود که نمکی و مادرش در آن زندگی می‌کردند. نمکی دختر باهوش و زرنگی بود. خیلی هم کنجکاو و نترس بود. با اینکه آنها توی یک خانه بسیار بزرگ زندگی می‌کردند. اما نمکی تک و تنها همه جا می‌رفت و همه کارها را هم به تنهایی انجام می‌داد. خانه آنها هشت در داشت. هر در هم به یک جایی باز می‌شد. نزدیک غروب که می‌شد مادرش می‌گفت: «نمکی! درها را بستی؟»


نمکی جواب می‌داد: «بستم؛ تمام درها را بستم.»


آن وقت مادرش برای اینکه مطمئن شود دوباره می‌پرسید: «تمام درها را نمکی؟»


نمکی ... هم جواب می‌داد:‌ «بله! تمام درها را.»


اما نمکی نمی‌دانست چرا باید درها را بندد. هر وقت هم از مادرش می‌پرسید، مادرش جواب‌های جورواجور می‌داد. یک بار می‌گفت: «غول بی‌شاخ و دم می‌آید.»


یک بار دیگر می‌گفت: عجیبان و غریبان می‌آیند.»


بار دیگر هم می‌گفت: «گربه تن کلاغی می‌آید.»


خلاصه نمکی هیچ جوابی از مادرش نمی‌گرفت.


یک روز نمکی تصمیم گرفت تا یکی از درها را نبندد. می‌خواست ببیند عجیبان و غریبان یا گربه‌ی تن کلاغی دیگر چیست و کیست؟

نویسنده

مختصری درباره نویسنده

ناصر یوسفی

ناصر یوسفی

در حال حاضر مطلبی درباره ناصر یوسفی نویسنده افسانه کهن در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.


دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید