- کتاب رنسانس مرگ نشر تندیس نویسنده کاظمی منتشر شد امید پشت به معبد ایستاد و رو کرد به ستاره: به زندگی هزار ساله اعتقاد داری؟ «ستاره» نوک دست هایش را جلوی بینی و دهانش گرفت تا با بازدمش آن ها را گرم کند: نمی دونم راستش هم آره هم نه. اگر بخواهم قبول کنم، خیلی سوال پیش میاد و اگه بخوام کاملا ردش کنم، اون وقت احساس می کنم این دنیا خیلی ناعادلانه هست... تو چی؟ «امید» سوال ستاره را با سوال دیگری جواب داد: چرا فکر می کنی باید عدالتی وجود داشته باشه؟ ستاره شانه هایش را بالا انداخت: اگر به عدالت اعتقاد نداشتم حقوق نمی خوندم. بی خودی که این رشته رو انتخاب نکردم!
- امید از لحن بالا به پایین ستاره دلخور شد. در این مدت بارها ستاره ناخواسته انتخاب هایش را به رخ امید کشیده بود و حالا عدالت و انتخاب را کنارهم گذاشته بود و...