- دوركيم در دستهي انسانگرايان جاي ميگيرد، نخست به اين دليل كه هستيشناسياش سوژهگرايي جمعي را وارد ميدان ميكند. از نظر دوركيم، "جامعه" يك موجود زنده و آگاه است. ارگانسيمگرايي او ماترياليسم (ارگانيسم جمعي/ زيستشناسي) و ايدهآليسم (آگاهي جمعي/ روانشناسي) را تركيب ميكند تا جامعه را به صورت سوژهي انسانگونه/ مردگونه كه مجهز به تن (كالبد) و جان، جسم و روح، است تصوير كند. به عبارت ديگر ارگانيسمگرايي دوركيم را بايد به معناي واقعي كلمه در نظر گرفت. سوژهي اجتماعي، وحدت نهايي، يا نقطهي اوج طبيعت است كه تك تك سوژههاي انساني ــ بدنها
- و ذهنهاــ را بهمثابه اجزاي پيچيدهاش تركيب ميكند. دوركيم به اين موجود جمعي نه تنها هم اختيارگرايي آگاهي و هم جبرگرايي طبيعت را، بلكه تكامل را كه در كل حيات مشترك است اسناد ميهد. معرفتشناسي دوركيم، مانند هستيشناسياش، بر اساس سوژهگرايي جمعي بنا ميشود. "سوژه"ي شناخت، مانند "سوژه"ي واقعيت، جامعه است. ارگانيسمگرايي دوركيم، كه جامعه را هم هستي فيزيكي و هم هستي ذهني مينماياند، تعيين كنندهي منظر او از شناخت است، شناختي كه تجربهگرايي جمعي را با عقلگرايي جمعي تركيب ميكند. (از مقدمهي نويسنده)