کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین
پادشاهی گیومرت (کیومرث)
… سخنسرای نامی توس گوید:
پژوهنده نامه باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت :کایین تخت و کلاه
گیومرت آورد و او بود شاه
گیومرت نخستین پادشاه است و او را آدم اول نیز گفته اند. او نخست به کوه اندرون جای ساخت و با همراهان خود پلنگینه پوشید. و چون آفتاب بهاری بر دمید مردمان را روش نوین زندگی و بهره گیری از خوراک و نوشاک به شیوه انسانی آموخت و پادشاهی آغازید. ... منزلگه او از کوهساران به دشت آمد و مردمان به پیروی از او سر پناه و خانه هایی بنا کردند. وی بر اورنگ پادشهی همچون ماه و خورشید می تافت و دد و دام و دیگر جانداران حرف او می شنودند. مردمان همه کیش او پیش گرفتند. او را فرزندی بود «سیامک» نام که بس خوبروی و هنرور بود. اهریمن را نیز پسری بود بدسگال و خونخواره که بر تخت شاهی گیومرت و برومندی سیامک رشک می برد. سروش، آن فریشته پیام آور، گیومرت را از این کین و رشک بیا گاهانید. سیامک سپاهی فراهم آورد و بسان پدر پلنگینه ای در بر کرد و به جنگ در آمد. در آوردگاه سیامک به نبرد زاده اهرمن رفت و در او آویخت. آن دیوزاده بر اندام بی زره سیامک چنگ زد و جگر گاه او بر در ید و آفتاب زندگی اش خاموش کرد. گیومرت از مرگ پسر سخت دژم گشت. تخت فرونهاد و از بن جان زاری و لابه کرد. همرزمان سیامک بر گشته او گریستند و موی پر یشیدند و جامه ها سیاه کردند. از پس این سیاهی و سوگ. دگربار سروش بر شاه فرود آمد و گفت: گریستن و سوگواری بس. آنک رزمی دیگر برای خونخواهی سیامک. هوشنگ پور برنای سیامک که به نزد نیای خویش بالیده بود و بسان وزیری دل آگاه، در کارها با او رای ها می سنگید با سپاهی گران فرا راه اهرمن درآمد. دیو ناپاک اندر برابر سپاه پدید شد و بدید که اندر شمار سپاهیان هوشنگ ددان نیز درآمده اند. اندک زمانی پس از جنگ، درندگان بر او یورش آورده و دیو راه رهایی نیافت و در بند شد. هوشنگ به خونخواهی پدر، وی از میان برداشت.