چکیده
کتاب یک هفته سرنوشت ساز اثر میلتون فاگ ترجمه کاتبی نشر زمینه منتشر شده است بخشی از کتاب :بی اختیار گفتم : « من فقط می خواهم موفق باشم .» این کلمات را از هجوم احساس به سختی ادا کردم : « من از یکنواختی و بی پولی از این که نمی توانم به زن و فرزندانم آن چه را نیاز دارند بدهم ، خسته و دلزده ام ... دلم می خواهد بتوانم بچه ها را به "دیزنی ورلد" ببرم و به جاهای دیدنی این سرزمین مثل گراند کانیون . می خواهم آزاد باشم.« من وقت می خواهم ، که ندارم . وقت .... خلاقیت .... کنترل ..... و بله می خواهم که یک پیشتاز باشم ؛ یک نوآور. من دوست داشتم آنگونه باشم . رد آن دوران خوشبخت بودم. »بلافاصله
...
پرسید : « اما ؟ »گفتم : « اما نمی دانم چطور ؟» مطمئنم که اگر ادامه می دادم به گریه می افتادم ؛ نزدیک بود بزنم زیر گریه . « من تمام آن حرف های مربوط به مثبت اندیشی را هزاران بار شنیده ام . بازاریابی شبکه ای برای من کار نمی کند.شاید هم من به دردش نمی خورم . چیزی توی این مایه ها. می بینم که بقیه کار می کنند ، خیلی از مردم .پس می دانم می شود انجامش داد . می دانم که آنها باهوش تر و بهتر از من نیستند و بیشتر از من هم کار نمی کنند . موضوع فقط این است که به نظر نمی رسد بتوانم کاری در این زمینه بکنم . سعی ام را می کنم .واقعا سعی می کنم . تلفن هار را می زنم .... فهرست اسسامی را مطالعه و اداره می کنم ، اما باز هم کار نمی کند.سپس به او نگاه کردم.پرسیدم : « آخر من چه مشکلی دارم که اوضاع این طور می شود ؟ » سرش را به عقب تکیه داد و به سقف خیره شد.شانه هایش را بالا و سپس پایین داد ، نفسی عمیق کشید و سپس چشم هایش را به من دوخت . « نگاه کن ، دوست داری در مورد این که با این کـسب و کار چه کنی ، راهنمایی ات کنم ؟» با صدایی که توجه همه را در رستوران به خود جلب کرد فریاد زدم : « شوخی می کنی ؟ »گفت : : خوب ، فردا شروع خواهیم کرد.می خواهم کاری انجام بدهی .... »