گوشه ای از کتاب
درآمد
فرهنگ چیست؟ نظریه فرهنگی چیست؟
در آغاز هر کتاب درسی، نیاز به تعریف مفهوم اساسی آن احساس میشود. در مورد مفهوم «فرهنگ» که موضوع اساسی این کتاب است، ثابتشده که این مفهوم بهگونهای شگفت آسا و چشمگیر، دشوار است. به بیان یک متخصص، ریموند ویلیامز، «فرهنگ، یکی از دو یا سه واژه بسیار پیچیده در زبان انگلیسی به شمار میآید، زیرا بهعنوان یک مفهوم مهم در چندین رشته نظری متفاوت و نظامهای فکری جداگانه بهکاررفته است» (۱۹۷۶، ص ۷۶ و ۷۷). در اثبات گوناگونی این مفهوم، میتوان به این نوشته آلفرد کروبر و کلاید لاکهون در سال ۱۹۵۲ اشاره کرد، که میگویند
...
توانسته بودند تعداد حیرتانگیزی از تعریفهای متفاوت فرهنگ را از مراجع دانشگاهی و غیردانشگاهی گردآوری کنند. ما برای اینکه به تعریف سودمندی از فرهنگ برای این کتاب برسیم، خود را ملزم به بررسی شمهای از تاریخ تحول این مفهوم پیچیده میدانیم.
در نخستین کاربردهای این اصطلاح در زبان انگلیسی، مفهوم فرهنگ با «کشت» محصولات کشاورزی و پرورش دام و نیز با پرستش مذهبی ارتباط داشت و اصطلاح «کیش» از همین ارتباط سرچشمه میگیرد. از سده شانزدهم تا نوزدهم، این اصطلاح بیشازپیش به معنای بهبود ذهن فردی انسان و منشهای شخصی از طریق یادگیری به کار رفت. این امر درواقع بسط استعاری فکر اصلاح زمین و عملکردهای مزرعهداری بود.
به همین دلیل است که هنوز برخی آدمها را «بافرهنگ» مینامیم و در مقابل از یک آدم ہی نزاکت، بهعنوان کسی یاد میکنیم که «از فرهنگ بویی نبرده است.» در همین دوره، از همین اصطلاح در صحبت از بهبود کل جامعه نیز استفاده میشد و فرهنگ را برابر با «تمدن» به مفهوم ارزشی آن به شمار میآوردیم. کاربرد نوعی فرهنگ در این زمانه، مقایسه ملتهای اروپایی با «فرهنگ» با «بربریت، آفریقاییان بود. در یک چنین مقایسه ، تفاوتهای فنی و نیز اختلافهای روحیات و منشها را نیز در نظر میگرفتند. به هر روی، با پیدایش رمانتیسیسم، اصطلاح فرهنگ دیگر تنها در مورد تحول روحی و در تضاد با دگرگونی مادی و زیر ساختاری به کار رفت. همراه با ملیتگرایی رمانتیک در اواخر سده نوزدهم، به تفکرهایی برمیخوریم که بر سنت وزندگی روزمره بهعنوان ابعاد فرهنگ تأکید داشتند. این تأملات در اصطلاحهای «فرهنگ مردمی» و «فرهنگ ملی» تبلوریافته بودند.
به گفته ویلیامز (۱۹۷۶، ص ۸۰)، این جابهجاییهای گوناگون تاریخی در سه کاربرد کنونی اصطلاح «فرهنگ» کموبیش بازتاب داشتهاند:
1. فرهنگ در ارجاع به تحول عقلی، روحی و زیباییشناختی فرد، گروه یا جامعه؛
2. در ارجاع به طیفی از فعالیتهای فکری و هنری از فیلم و هنر گرفته تا تئاتر (در این
کاربرد، ما فرهنگ را کموبیش برابر با «هنرها» میدانیم و به همین دلیل، از یک وزیر فرهنگ» یاد میکنیم.)
٣. در ارجاع به شیوه کلی زندگی، فعالیتها، باورها و رسوم یک ملت، گروه یا جامعه.
تا همین اواخر، دو کاربرد نخست و دوم از همه رایجتر بودند و در کارهای نظری غالباً باهم ترکیب میشدند. زیبایی شناسان و منتقدان ادبی، مانند متیو آرنولد، جان راسکین و اف. ار. لیویس ، این اصطلاح را در مورد هنرهای عالی به کار بستند، هنرهایی که میتوانند به آموزش، تهذیب و اصلاح کسانی که با این هنرها سروکار دارند کمک کنند. برای مثال، آرنولد نوشته است که فرهنگ به معنای «دنبال کردن کمال همهجانبه از طریق کسب دانش و جستجوی بهترین چیز اندیشیده و گفتهشده در جهان است.... فرهنگ باید همان بررسی و با جستجوی کمال، ظرافت و معرفت و یک شرط ذاتی ذهن و روح باشد» (نقلشده در کروبر و کلوکمان، ۱۹۵۲، ص۲۹). مفهوم آلمانی Kultur با این مضمون همخوانی دارد، زیرا فرهنگ را با تمدن و پیشرفت اخلاقی فردی و جمعی یکی میداند. این نوع کاربردهای فرهنگ بسیار باارزشی دارند و نخبه گرایانه اند، زیرا به دنبال اعتبار بخشیدن به فرآوردههای هنری و متخصصاناند و گروههای اجتماعی مسلط را مهم و جالب میانگارند.
سومین کاربرد فرهنگ همانی است که بسیاری از انسان شناسان در نخستین دهههای سده بیستم هوادارش بودند و امروزه هم در انسانشناسی نقشی اساسی دارد. اینیک نوع تفسیر است که از کمترین بار ارزشی برخوردار بوده و جنبهای تحلیلی دارد. برابر با این تفسير، «فرهنگ» را میتوان در همهجا پیدا کرد و تنها در هنرهای عالی و «تمدن» غربی یافت نمیشود. آشکار است که همین سومین کاربرد فرهنگ است که ما در علوم اجتماعی معاصر با آن کار میکنیم. بااینهمه، حتی این مفهوم محدودشده فرهنگ نیز طیف گستردهای از تعریفهای علمی اجتماعی را روا میدارد. در چهارچوب کاربرد کانونی مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعی امروز، این مفهوم حول مضمونهای زیر دور میزند:
- فرهنگی گرایش به این دارد که در نقطه مقابل ساختار مادی، فنی و اجتماعی قرار گیرد؛
هرچند که قبول دارد ممکن است میان این عوامل روابط تجربی پیچیدهای وجود داشته باشند. همچنین متخصصان فرهنگ استدلال میکنند که این اصطلاح را باید به عنوان چیزی متفاوت و انتزاعیتر از یک «شیوه زندگی» همگانی در نظر آورد.
- فرهنگ را باید بهعنوان یک قلمرو آرمانی، روحی و غیرمادی در نظر گرفت. همچنین، این مفهوم را باید بهعنوان عرصه الگو داری از باورها، ارزشها، نمادها، نشانهها و گفتمانها در نظر آورد.
- فرهنگ بهعنوان پدیدهای که رابطه قدرتمند و پیچیدهای با عملکردها و اجراها دارد، نیز در نظر گرفته میشود. امروزه بیشتر بررسیهای فرهنگی به دنبال کشف تأثير ضوابط فرهنگی، روایتها و گفتمانها بر فعالیتهای خاص گروهها و افراد هستند.