بنر بالای صفحه
بی نام پدر
بی نام پدر بی نام پدر

کتاب بی نام پدر

معرفی کتاب بی نام پدر

(2)
کتاب بی نام پدر، اثر میثم موسویان ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1400 توسط انتشارات جمکران ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

محصولات مرتبط

(2)
1%
(1)
21%
فروش ویژه
(2)
قیمت قبل
(4)
21%
فروش ویژه
(4)
22%
فروش ویژه
(6)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(4)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(4)
22%
فروش ویژه

مشخصات محصول

نویسنده: میثم موسویان ویرایش: -
مترجم: - تعداد صفحات: 270
انتشارات: جمکران وزن: 215
شابک: 9789649736495 تیراژ:
اندازه (قطع) : رقعی سال انتشار 1400

معرفی محصول

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

رمان پیش رو اثری چند لایه، گاه معمایی، گاه عاشقانه و گاه پر گره است که در سه خط داستانی روایت می شود، خطوطی که در نقطه ای طلایی به یکدیگر می رسند و یک ماجرای تمام عیار را رقم می زنند.
داستان کتاب حاضر حول یکی از بدنام ترین، فاسد ترین و ظالم ترین ماموران رژیم شاهنشاهی جریان دارد؛ عامل مستقیم انگلیس، موسس انجمن بهایی، عامل سرکوب کردها و قاچاق مواد مخدر در تمام ایران. روایت از هنگام ماموریت او برای سرکوب غائله کردها در کردستان آغاز می شود، بعد به ازدواج و پدر شدنش می انجامد، او فرزندی به این دنیا می آورد، فرزندی که از وجود پدرش بی خبر است و بعد کار به ... جایی می رسد که ماجرای پدر و فرزند به هم گره می خورد، گره ای که اتفاقی شگفت انگیز به دنبال می آورد.

چکیده

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

چکیده

بی نام پدر داستان زندگی یکی از بدنام‌ترین و فاسدترین تیمسارهای رژیم شاهنشاهی است. کسی که عامل مستقیم انگلیس ، موسس انجمن بهایی، عامل سرکوب کردها و قاچاق مواد مخدر درسراسر ایران است . یکی از شخصیت‌های کتاب او را «یک اژدها » می‌داند و شخصیتی دیگر او را فاسق و کافر معرفی می کند.
داستان رمان بی نام پدر در دو برهه‌ی زمانی و در سه خط داستانی در هم تنیده روایت می‌شود. در ابتدا، داستان تیمسار که برای سرکوب غائله کردها به کردستان فرستاده شده و ماجرای ازدواجش با دختری کرد روایت می‌شود در ادامه داستان ماجرای فرزندش که از وجود تیمسار بی خبر است روایت می شود ... و این روایت ها در نقطه ای طلایی به هم می رسند و مخاطب را شگفت زده می کنند.

گوشه ای از کتاب

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

گوشه ای از کتاب

خان وقتی بفهمد که من فرار کرده ام، دیوانه می شود… شاید هم نه، یک نفس راحتی بکشد… تا او باشد که دیگر دست روی زن بلند نکند… اسم تو را خان گذاشته، اما من اسم رویت نمی گذارم تا برسی به پدرت… اسم خیلی مهم است… سرنوشت هرکسی را اسمش درست می کند… دایه می گفت تا بوده، این طور بوده که هرکسی اسمش یاشار است، زنش زود می میرد… کسی که اسم می گذارد هم خیلی مهم است… انگار وقتی اسم می گذارد، خودش را توی بچه کاشته… برای همین، اسمی را که خان رویت گذاشته فراموش کن… دایه هنوز هم خواب است؟… کی می فهمد که من فرار کرده ام؟… بچه به بغل و اسلحه به دوش… بی صدا درست مثل یک گربه… ... کسی ما را ندیده… برو، نترس، برو… راه می روم و گاهی می دوم… نفسم می گیرد و می ایستم و باز می دوم… توی برف ها… با تو، با یک مرد. با یک مرد شیرخواره… سنگین است، بهتر است اسلحه را بیندازم… اسلحه و درجه های سرهنگ، مال توست، من حق ندارم… سرهنگ کجای این مرز دراندشت است؟… برو که برسی، برو… خیلی زود حتی جاپای سم ها و چرخ گاری ها روی برف ها محو شده است… خبری از خر هم نیست… شاید رفته پی کاروان… او عقلش از ما بیشتر بوده انگار… من مانده ام و تو… توی تاریکی حتی جای سم هم پیدا نیست… چقدر آمده ایم؟… حرف بزن بچه! حرف بزن… نباید بخوابی… زود باش گریه کن… دلم می خواهد من هم مثل تو بخوابم… مگر چه می شود آدم یک کمی توی برف ها بخوابد… پیش چشم هایم چیزهایی مجسم می شود… سرم را به اطراف تکان می دهم تا خواب از سرم بپرد… نه نباید بخوابم… اشکالی ندارد، فقط یک چند دقیقه می خوابم… چقدر آمده ام، کجا می روم؟… چقدر سنگین است… فایده ای ندارد… بخواب… بگیر روی برف ها… بخواب…

پشت جلد

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

پشت جلد

زودباش کارش تمام کن، شک ندارم… تفنگ را بر می دارم… نشانه می روم… نه، کار من نیست. خونم به جوش آمده… تیمسار مهربان. مسلمان، نمی شود که زد… اصلا یک محبتی توی دلم به او وجود دارد… یک چیز عجیب… انگار که طرف را عمری است می شناسم… مسئله فقط آزادی خودم نیست… بزن… بزن لعنتی!… بزن. آن همه تمرین کرید… با صدای ترمز چند ماشین دم ساختمان به هم نگاه می کنیم… مأموران، مأموران… تفنگ را از دست من می گیرد و خودش نشانه می رود… به خدا اشتباه گرفتیش… خفه شو… گند زدی به همه چی… به خدا… گریه ام می گیرد… ترق… خون می پاشد توی صورتم…

نویسنده

مختصری درباره نویسنده

میثم موسویان

میثم موسویان

در حال حاضر مطلبی درباره میثم موسویان نویسنده بی نام پدر در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.


دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید