فاطمه فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه

کتاب فاطمه فاطمه

معرفی کتاب فاطمه فاطمه

(5)
کتاب فاطمه فاطمه، اثر رحمت حقی پور ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول توسط انتشارات سوره مهر ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
موجود
قیمت ایده بوک: 12,000 1%

11,880

12,000 1% 11,880

محصولات مرتبط

(2)
26%
فروش ویژه
(6)
29%
فروش ویژه
(2)
3%
(5)
14%
قیمت قبل
(2)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(5)
10%
(5)
26%
فروش ویژه
(2)
21%
فروش ویژه

مشخصات محصول

نویسنده: رحمت حقی پور ویرایش: -
مترجم: - تعداد صفحات: 56
انتشارات: سوره مهر وزن: 73
شابک: 9786001758904 تیراژ:
اندازه (قطع) : رقعی سال انتشار -
نوع جلد : شمیز

چکیده

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

چکیده

یدالله با دلجویی گفته بود «ناراحت نباش. تا دو ـ سه سال دیگر این طرف ها شلوغ می شود و همهٔ این زمین ها را می سازند!» اما سال ها گذشت و جز تک وتوکی آدم آن هم خیلی دور از آن ها کس دیگری آن طرف ها به فکر خانه سازی نیفتاد. مارجان روزهایی که کار نداشت دلش به هزار راه می رفت. نمی توانست یک جا بنشیند. از ایوان پا می شد و در حالی که با خودش حرف می زد به حیاط می رفت. دوروبرِ خانه را می گشت. بعد درِ آهنی حیاط را که ضد زنگ خورده بود باز می کرد و با چشمان دودوزن به جادهٔ خالی و بی انتها خیره می شد درست مثل وقت هایی که ساعتِ خانه آمدن اسماعیل دیر می شد و او با دلواپسی انتظارش را می کشید. تا وقتی که اسماعیل بود مارجان پناه و تکیه گاهی داشت. دوروبرِ خانه می پلکید و گوشه ای از کارها را می گرفت. وجودش دلگرم کننده بود هم برای مارجان هم برای فاطمه. بعد از اسماعیل مارجان و فاطمه دیگر تنهای تنها شدند. مارجان سرِ کار که می رفت همهٔ هوش و حواسش پیش فاطمه می ماند و هرطور بود زودی خودش را می رساند خانه. همان وقت ها یک شب مارجان توی خواب مادرش «ماه خانم» را دید که لباس سفید تنش بود و توی باغ آبی بزرگی زیر درخت انار نشسته بود. گفت «مارجان تا می توانی به فاطمه انار بده بخورد! خونش دارد کم می شود...» صورتِ «ماه خانم» مثل وقتی که داشت می مرد زردِ زرد بود. مارجان گفته بود «مادر تو چرا این قدر زرد شده ای؟!» ـ خونم کم شده مارجان! آن قدر کم که بالاخره مُردم و هیچ کس به دادم نرسید... مارجان هراسان از خواب جسته بود. بعد از ظهر دلگیرِ یک پنج شنبه رفته بود بازار خرما خریده بود و رفته بود قبرستان و برای مادر و پدرش و یدالله خیرات داده بود. مارجان حالا فهمیده بود که خوابش تعبیر شده است و دارد فاطمه را از دست می دهد حالا که روزی صد بار دست هایش را به سوی آسمان راست می کرد و با بغض می گفت «خدایا! خودت کمکم کن! کسی جز تو ندارم. ای کسِ تمام بی کسان!»

نویسنده

مختصری درباره نویسنده

رحمت حقی پور

رحمت حقی پور

در حال حاضر مطلبی درباره رحمت حقی پور نویسنده فاطمه فاطمه در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.


دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید