مجاهد مهجور
مجاهد مهجور

کتاب مجاهد مهجور

معرفی کتاب مجاهد مهجور

(2)
کتاب مجاهد مهجور (خاطرات جعفر خیتال از مجاهدین عراقی در دوران دفاع مقدس)، اثر جعفر خیتال ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1395 توسط انتشارات سوره مهر ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

دسته بندی های مرتبط با این محصول را هم ببینید

کتابهای جنگ تحمیلی، دفاع مقدس و شهدا

محصولات مرتبط

(4)
1%
(5)
26%
فروش ویژه
(2)
29%
فروش ویژه
(1)
26%
فروش ویژه
(2)
25%
فروش ویژه
(5)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه

مشخصات محصول

نویسنده: جعفر خیتال ویرایش: -
مترجم: - تعداد صفحات: 240
انتشارات: سوره مهر وزن: 303
شابک: 9786001757150 تیراژ:
اندازه (قطع) : رقعی سال انتشار 1395

معرفی محصول

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

(کوشش:محمدعلی قاسمی)

چکیده

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

چکیده

ساعت یازده صبح سی و یکم شهریور ماه ۱۳۵۹ بود. توی اتاق آل یاری فرماندار «دهلران» نشسته بودم. به چه فکر می کردم و چه می گفتم چیزی را به یاد نمی آورم. درست در همان لحظه بود که ناگهان صدای گوشخراش هواپیمای جنگی در گوشم پیچید. من و چند نفر دیگر از کارکنان از اتاق فرماندار به سرعت بیرون دویدیم. می خواستیم بدانیم قضیه چیست و این صدای گوشخراش هواپیما به چه معناست؟ به آسمان که نگاه کردم شش فروند هواپیمای میگ عراقی را دیدم که در ارتفاع پایین پرواز می کردند. بچه ها می گفتند که این هواپیماها ایرانی هستند اما من که قبلاً در عراق شکل و قیافهٔ هواپیمای میگ ۲۱ را دیده بودم با صدای بلند گفتم این هواپیماها عراقی هستند مواظب باشید. فرماندار و چند نفر دیگر از کارمندان روی زمین داخل حیاط خوابیده بودند. من به طرف دیوار استادیوم ورزشی که کنار ساختمان فرمانداری بود دویدم. از دیوار بالا رفتم و تا انتهای استادیوم دویدم. در این لحظه هواپیماهای جنگی میگ ۲۱ و یک سوخو که تازه به آن ها ملحق شده بود بر فراز شهر و روی ساختمان فرمانداری در ارتفاع بسیار پایینی در حال پرواز بودند. در این حین یکی از هواپیماها یک راکت به سمت نیروگاه برق شلیک کرد که به فاصلهٔ چند ثانیه دود غلیظی از داخل نیروگاه به هوا بلند شد. مردم به شدت وحشتزده و به این طرف و آن طرف در حال دویدن بودند. از دیوار پایین پریدم و با یکی دو نفر دیگر با ماشین فرمانداری به سمت نیروگاه حرکت کردیم. راکت به فاصلهٔ چندین متر دورتر از نیروگاه به زمین اصابت کرده بود. هنوز کسی به درستی نمی دانست که وضعیت در چه حالی است. اما ساعت چهارده عصر همان روز معلوم شد عراق حملات زمینی و هوایی خود را به خاک ایران به طور رسمی و همه جانبه آغاز کرده است. در آن روز یازده فروند هواپیمای جنگی میگ ۲۱ و سوخو به فرودگاه و پایگاه شکاری دزفول حمله کرده بودند. در اخبار ساعت ۱۴ اعلام شد که باند فرودگاه به شدت آسیب دیده است اکثر فرودگاه های کشور تعطیل شده بود. در همان روز به همت مردم و توصیه های امام خبردار شدیم که فرودگاه ها ترمیم شده اند. جنگ به طور رسمی شروع شده بود. اما واقعیت چیز دیگری بود. واقعیت این بود که دو ماه قبل از آغاز تجاوز رسمی عراق به خاک ایران جنگ شروع شده بود. درست دو ماه قبل یعنی در مرداد ماه بود که به شهر مهران رفتم. سراغ خانهٔ عمویم ابوعلی آستوی که تازه از کشور عراق اخراج شده بود و در منزل حسین هیوری سکونت داشت رفتم. آن شب در خانهٔ عمویم ماندم. صبح روز بعد در عین ناباوری توپخانهٔ عراق سدکنجانچم را گلوله باران کرد و هلی کوپترهای عراقی تا بالای سد به پرواز درآمدند و جاده اصلی مهران- ایلام را بمباران کردند و پس از آن چند راکت به سمت بهرام آباد و شهر مهران شلیک کردند. بین مردم دلشوره و غلغلهٔ عجیبی افتاده بود. بسیاری از مردم به دلیل همان ترس و اضطراب شهر را تخلیه کرده بودند. تعدادی از جوانان هم به طور داوطلب جلوی درب پاسگاه ژاندارمری تجمع کرده بودند و خواستار در اختیار گرفتن سلاح و حضور در میدان جنگ بودند. من آن روز جزء نیروهای داوطلبی بودم که به همراه سایر جوانان کنار در ورودی ژاندارمری مهران به منظور تحویل گرفتن سلاح رزم جمع شده بودند. آن روز لباس سیاه پوشیده بودم. پوشیدن لباس عزا به خاطر شهادت آیت الله العظمی سید محمد باقرصدر بود که به همراه خواهرش به وسیلهٔ رژیم بعث به شهادت رسیده بودند. من در آن ایام در میمهٔ زرین آباد معلم بودم. امتحانات به پایان رسیده بود به ایلام رفتم تا از آنجا به اهواز بروم. به تازگی خبردار شدم که خانواده ام را از عراق و از طریق مرز مهران اخراج کرده اند. حالا برای رفتن به اهواز در مهران توقف کوتاهی داشتم و به خانهٔ عمویم رفتم و از این ماجرا باخبر شدم. عمویم در منزل نبود و به اهواز رفته بود. توی خانه فقط زن ها و بچه ها بودند. حالا مانده بودند که چه کار کنند؟ توپخانه و هلی کوپترهای عراقی هم مدام نقاطی از شهر را مورد هدف قرار می دادند. همه چیز به هم ریخته و آشفته بود. آخرالامر ژاندارمری مهران در را به روی نیروهای داوطلب باز کرد و به همه سلاح داد اِلّا من! چون غریب و ناآشنا بودم. اصرار بی فایده بود. توی شهر غریب و تنها ماندم بزرگان شهر را در فرمانداری مهران تجمع کرده بودند. شهر مهران در خاموشی مطلق به سر می برد. رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود. توی فرمانداری با یک طلبهٔ روحانی و کارمند صحبت کردم که چرا ما را مسلح نمی کنند؟ اعتراض کردم که چرا به ما سلاح نمی دهند؟ اما فایده ای نداشت. با حالتی از یاس و ناامیدی به خانه عمویم که در خانهٔ آقای هیوری بودند برگشتم. در فضای شهر فقط صدای توپ و خمپاره می پیچید. شب با هزار آشوب و اندوه سپری شد. صبح روز بعد تعدادی تانک و نفربر از یگان لشکر ۸۴ خرم آباد وارد شهر شد و به سمت بهرام آباد در کنار رودخانهٔ گاوی که الان به آن «پل زائر» می گویند مستقر شدند. در این زمان تعداد زیادی از مردم و نیروهای جوان در کنار نفربرها و تانک ها تجمع کردند. وقتی تانک ها به طرف مرز و به سوی خاک عراق شلیک می کردند مردم هلهله می کردند. روز عجیبی بود. حالا همه را شور گرفته بود و هر کسی می گفت چه زود و به موقع نیروهای نظامی و تانک های ایرانی وارد شهر شدند. حتماً از دیشب تا همین صبح علی الطلوع در حرکت بوده اند. همه خوشحال و امیدوار بودند که ارتش از شهر مهران دفاع خواهد کرد. ساعت ده صبح بود که دوباره به فرمانداری مهران مراجعه کردم و خواستار تحویل گرفتن اسلحه بودم اما فایده ای نداشت. در این میان مستخدم فرمانداری به نام "موسی کچل" که به زبان عربی مسلّط بود جلو آمد و گفت «ما به شما مشکوک هستیم. از کجا آمده ای؟ چرا لباس مشکی پوشیده ای؟» کنترل خودم را از دست دادم و دادزدم که «من دو روز است میام اینجا و درخواست اسلحه می کنم تا از خاک وطنم دفاع کنم آن وقت تو می گی که ما به شما مشکوکیم!؟»

نویسنده

مختصری درباره نویسنده

جعفر خیتال

جعفر خیتال

در حال حاضر مطلبی درباره جعفر خیتال نویسنده مجاهد مهجور در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.


دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید