- به دره يوكولن نگاه كردم. كنار پايم جسد ژرژ فارنل افتاده بود. اما آنجا، در زير يخهاي آبيرنگ آن چيزي نهفته بود كه او به خاطرشان زندگي كرد. اين خونبهاي زندگياش بود. از عصر يخ تاكنون هيچچيز در اين يخ آبيرنگ ديده نشده بود. اما اين يك نظريه بود. چيزي كه پس از سالها مطالعه و كوشش و پشتگرمي معلوم شده بود كه در زير اين يخها نهفته شده است. من سوگند خوردم كه در فينسه بمانم و به يادبود ژرژ فارنل كه در اين برف با نام فراري، محكوم و قاتل مرد، ولي مردي بزرگ از خود ساخت و همهچيز را فداي يك هدف كرد، بنايي صنعتي برپا سازم...