- ما بیست سال بود سر وسایل خانۀ عمه بازی می کردیم . من و پسر عمویم. از هشت سالگی شروع کردیم و صاحب خیلی چیزها شدیم . بیش تر هال را او باخته بود و نصف پذیرایی را من . روی فرش های ما می خوابیدند و در ظرف های ما غذا می خوردند . همه چیز از آن ما بود ولی کسی نمی دانست. فقط یک چیز مانده بود که تکلیفش معلوم نبود . یک چیز خیلی مهم ، خود خانه.