- بارون مياومد. هوا ابر ميشد. کمي شرجي. قطره ميزد به پوستِ سيب. انار ميافتاد تو جوب. گيلاسايِ درشتِ باغچه بَسکه رسيده بودن به کبودي ميزدن. تمشکا وحشيتر بودن از هميشه. درّه يهدس شده بود پرتقال. آدم فک ميکرد اين فصلِ پنجمه. يهجورِ ديگهس. همهچي منحني بود. دايره. هيچ شيبِ تندي نبود. هيچ چيزِ تندي نبود. همهچي نرم بود و آروم...