جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
144,300
قصه اول
قصة دوم
قصه سوم
قصه چهارم
قصه پنجم
قصه ششم
چند روز پیش از زایمان خواهر زکریا حالش به هم خورده بود. با دست و پای ورم کرده افتاده بود و نمی توانست نفس بکشد. زن ها جارو به دست پشت بام و دور خانه کشیک میدادند و هر چند دقیقه با جارو به هدف نامعلومی حمله میکردند و داد می زدند: «کیش، کیش، برو.»
زن زکریا و زن صالح کمزاری با دختر بزرگش توی آستانه نشسته بودند که خواهر زکریا ناله بلندی کرد زنها جلو رفتند و با ترس و لرز نوزاد را بیرون کشیدند نوزاد کله بزرگ و پاهای کوتاه داشت و روی کمرش خال گنده ای بود با موهای بلند و سیاه و پایین خال بزرگ، برآمدگی
نرم و شفافی بود که مثل چشم گاو بیرون را نگاه می کرد. زن زکریا گفت: «یا محمد مصطفی یا رسول الله، این دیگه چیه؟» زن صالح گفت بذار ،زمین دست بهش نزن، این بچه نیس.»
نوزاد نفس که میکشید لپهایش باد میکرد و چشم هایش باز میشد و زیر پلک ها، چشم های سرخ و زنده ای بیرون را نگاه میکرد. زن زکریا با ترس و لرز بچه را توی ننوی حصیری گذاشت و گفت: «چه کار کنم؟» زن صالح گفت: «صداشو در نیار که زائو وحشت میکنه.
زن زکریا ننو را برداشت و از اتاق بیرون رفت و زیر نخل کهنه ای گذاشت. زن و دختر بزرگ صالح هم رفتند زیر نخل. زن زکریا به دختر صالح گفت: «برو بیرون و خبرشون بکن.»
دختر صالح بیرون رفت و چند لحظه بعد زنها جارو به دست ریختند
توی حیاط و اطراف نخل و ننو جمع شدند
ترس و لرز شامل شش داستان کوتاه ( قصه به هم پیوسته رئالیستی است. شش داستانی که در یک روستای کوچک در سواحل جنوبی ایران جریان دارد و هر کدام نمایی از مردمان این روستا را جهت شناخت برخی زوایای فرهنگ روستایی به ما ارائه می دهد. عموماً در داستانهای رئالیستی خوب موضوعات و پدیده های نا مطلوب زندگی به شیوه ای روایت میشود که برخی از این مفاهیم وارد حیطه ی اندیشه ی خواننده می شود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک