1
1,384,500
شرح سودى بر ديوان حافظ، يكى از بهترين شروح و تفاسيرى است كه بر سرودههاى لسانالغيب حافظ، شاعر بزرگ ايرانى نگاشته شده است و اين قول بسيارى از حافظشناسان و حافظپژوهان است. محمد سودى بوسنوى كه اصل او از سرزمين بوسنى در اروپا و حوزه بالكان و امروز كشور مستقلّى است در روزگار خويش به سه زبان تركى و عربى و پارسى تسلط داشته و از روى ارادت و شيفتگى نسبت به كلام خواجه درصدد تأليف شرحى كامل بر ديوان وى برآمده است.
سودى بهجز شرح ديوان حافظ، شروحى هم بر مثنوى حضرت مولانا و گلستان و بوستان شيخ اجل سعدى شيرازى نگاشته و از آنجا كه استاد فقيد سعيد نفيسى با اين آثار آشنايى داشتهاند و بهويژه ترجمه شرح سودى بر حافظ را از تركى به فارسى مفيد فايده مىدانستهاند، بههنگام گذراندن دوره دكترى ادبيات فارسى از سوى بانوى فاضله عصمت ستارزاده و آگاهى از احاطه ايشان به هر دو زبان مبدأ و مقصد، پيشنهاد ترجمه اين اثر را مىدهند و خانم ستارزاده نيز با تبحر كامل دست به ترجمه يازيده و اثرى در 4 جلد پديد مىآورند كه فارسىزبانان هرگز از آن بوى ترجمه احساس نكرده و مىپندارند كه گويا نثر فارسى آن، اثر طبع شارح است.
شمسالدين محمد حافظ دستانسراى شيراز برترى مسلمى بر همه سخنسرايان هر زمان و هر زبان دارد و آن اين است كه شعر او بيان بسيار دقيق و احساسات و افكار نياكانى است كه آنها پشت در پشت انديشه كرده و خوب و بد جهان را سنجيدهاند.
همه شاعران بزرگ افكار مشترك آدمىزادگان از هر نژاد و هر عقيده را بيان كردهاند و به همين جهت آثارشان مشترك در ميان همه آدميان است و تنها گهگاهى نكتهاى را از عقايد خاص نژادى خود به ميان آوردهاند. به همين جهت است كه شاهكارهاى سرايندگان را مىتوان به هر زبانى ترجمه كرد و اگر ملايمات لفظى و صنايع لفظى پيش نيايد به هر زبان كه ترجمه كنند از زيبايى آن چيزى كاسته نمىشود.
حافظ يگانه شاعرى است كه بيشتر سخنان او هزاران گوشه و كنايه از عقايد وافكار خاص ايرانيان در بر دارد و به همين جهت تعبيرات خاص او به هيچ زبانى درخور ترجمه كردن نيست. با همه مناسبات نزديكى كه در ميان شعر فارسى و شعر اردو و شعر تركى هست و شعر اردو و شعر تركى از هر حيث پيرو و تابع شعر فارسى است تاكنون نتوانستهاند شعر حافظ را به اين دو زبان هم ترجمه كنند. اين پيوستگى تام سخن حافظ با روح ايرانى سبب شده است كه بگوييم حافظ نخستين سرايندهاى است كه روش امپرسيونيسم را در شعر فارسى وارد كرده و ناچار در بسيارى از اشعار او كنايات و اشارت و استعاراتى هست كه سوابق ذهنى فراوان مىخواهد و كسانى كه از اين سوابق محرومند حاجت به شرح و توضيح و تفسير دارند. به همين جهت چه به زبان فارسى و چه به زبان اردو و چه به زبان تركى كتابهاى چند در شرح اشعار حافظ نوشتهاند. تا جايى كه من خبر دارم پنج شرح به زبان فارسى بر ديوان حافظ نوشتهاند: مفتاح الكنوز على حافظ الرموز تأليف قطبالدين قندهارى. بدر الشروح تأليف بدرالدين اكبرآبادى، شرح مشكلات ديوان حافظ تأليف پير مراد متخلص به مشفق، شرح ديوان حافظ تأليف افضلالله آبادى، بحرالفراسة اللافظ فى شرح ديوان حافظ تأليف عبيدالله خويشكى متخلص به عبدى. يك شرح به زبان اردو معروف به شرح يوسفى تأليف يوسف عليشاه چشتى نظامى كه در 1307 قمرى به پايان رسانيده است.
به زبان تركى نيز چهار شرح نوشتهاند: شرح مصطفى بن شعبان متخلص به سرورى درگذشته در 969، شرح شمعى درگذشته در حدود سال 1000 هجرى قمرى و دو شرح مختصر و مفصل از سودى بوسنوى متوفى در حدود سال 1006 ه .ق..
درباره سودى بوسنوى كه مردى بسيار دانشمند و شاعرى توانا و مؤلفى پركار بوده و در سه زبان تركى و تازى و پارسى دست داشته است چندان آگاهى دقيق نداريم. همينقدر پيدا است كه از مردم سرزمين بسنه يا بوسنه يا بوسنى در بالكان بوده است كه مدتها از متصرفات امپراتورى اتريش و دولت عثمانى بوده و هنگام استقلال عربستان در سال 1878 ميلادى و رهايى از استيلاى تركان عثمانى جزو آن كشور شده و اينك از نواحى دولت جمهورى يوگوسلاوى[1] است. از زمانهاى قديم بسيارى از مردم اين سرزمين به دين اسلام گرويدهاند و به فرهنگ اسلامى و شرقى خو گرفتهاند و در ميان ايشان چندين شاعر و نويسنده زبان پارسى بودهاند.
سودى بيشتر در استانبول مىزيسته و آموزگار فرزندان اعيان دربار عثمانى بوده و مؤلفات خود را در استانبول فراهم كرده است. وى در سه زبان تركى و فارسى و عربى دست داشته و آنچه از او مانده است شرح مثنوى مولانا جلالالدين و شرح گلستان و شرح بوستان سعدى و دو شرح ديوان حافظ را بايد برشمرد. شافيه و كافيه ابنحاجب را كه دو منظومه معروف در قواعد زبان تازى است به تركى ترجمه كرده است.
وى نخست شرح مختصرى بر ديوان حافظ نوشته و سپس اين شرح مفصل را كه ترجمه آن در اين صحايف به نظر خوانندگان مىرسد فراهم كرده است. ترديدى نيست كه شرح سودى مهمترين كتابى است كه درباره اشعار حافظ تاكنون تأليف كردهاند. در اين مدت نزديك به سىصد و پنجاه سال، كه از تأليف آن مىگذرد اين كتاب يكى از مهمترين كتابها براى معرفى يكى از فصلهاى برجسته ادب ايران بهشمار رفته و كاملاً سزاوار آن بوده است كه ايرانيان نيز از آن برخوردار شوند.
به همين جهت در دوره دكترى ادبيات فارسى دانشكده ادبيات كه شوق سرشارى در خانم ستارزاده براى اينگونه كارهاى دشوار ادبى ديدم و روزبه روز در اين نظر راسختر و پابرجاتر شدم ترجمه اين كتاب بسيار مفيد را به وى پيشنهاد كردم. خانم ستارزاده از دشوارى اين كار و مدتهاى مديد صرف وقت در اين راه نهراسيد و در همان گام اول پيشنهاد مرا پذيرفت و به اين كار دشوار دست زد و نمونه مسلمى از همت و پشتكار و دقت و آگاهى و دانايى خويش در اين اوراق بهيادگار گذاشت.
من از اهميت كار خانم ستارزاده و ستايشى كه درباره وى دارم چيزى نمىگويم و اين صحايف خود بهترين گواه و محرك دوستداران ادب ايران براى قدردانى از اين كار بزرگ خواهد بود.
تهران، 30 دى ماه 1341
الحمدلله الذى وفقنى لبيان العلوم و المعارف لسان العرب المهذب و العجم المعذب. على افضل خلقه محمد افصح ذوى الحسب و الشرف و النسب. و على آله الابرار و اصحابه الاخيار.
اما بعد معلوم شود كه محرر اين اوراق و مقرر اين مسطر بزهكار نحيف يعنى سودى ضعيف مىباشد. نام شريف خواجه حافظ شمسالدين محمد است. اما در ميان مشايخ او را لسانالغيب و ترجمانالاسرار نامند. اشعار آبدار اين شاعر رشك چشمه حيوان است و بنات افكارش غيرت حور ولدان، مذاق عوام با لفظ متيناش شيرين و دهان خواص با معناى مبيناش نمكين و روشنايى چشم ارباب باطن را افزوده و آشنايى اصحاب ظاهر را گشوده و موافق حال هر واقف سخن، حرف زده و مطابق شأن هر ارباب هنر معناى لطيف و غريب آورده در عبارت قليل معناى كثير درج كرده است. رحمالله روحه و نور ضريحه.
تاريخ وفات حافظ رحمهالله
به سال با و صاد و ذال ابحد ز روز هجرت ميمون احمد
به سوى جنت اعلى روان شد فريد عهد شمسالدين محمد
به خاك پاى او چون برگذشتم نگه كردم صفا و نور مرقد
و بعد از وفات خواجه بعضى از استادان قديماش براى حفظ حق صحبت قديم و رعايت عهد مودت از راه محبت غزليات متفرق شاعر را جمع و مرتب نموده است. طيبالله روحه و زاد فى غرف الجنان فتوحه. آمين يا رب العالمين و الله الموفق الى السبيل الرشاد و هو رؤف بالعباد و هو حسبى.
بحر هزج: مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن
غزل 1
الا يا ايها الساقى ادر كاسآ و ناوِلها
اين مصرع بيت ثانى از قطعهاى است كه يزيد بن معاويه بر وزن بحر هزج سروده و اصل قطعه
عينآ بدين قرار است.
انا المسموم ما عندى بترياق و لا راقى ادر كاسا و ناولها الا يا ايها الساقى
پس خواجه براى توافق با قافيه غزل خود مصرع مذكور را مقدم و مؤخر كرده و به طريق تضمين در اول غزل خود ايراد كرده است. و از اين جهت بعضى شعرا به خواجه اعتراض كردهاند.
چنانكه اهلى شيرازى مىفرمايد :
قطعه
خواجه حافظ را شبى ديدم بخواب گفتم اى در فضل و دانش بىحساب
از چه بستى بر خود اين شعر يزيد با وجود اينهمه فضل و كمال
گفت واقف نيستى زين مسئله مال كافر هست بر مؤمن حلال
و نيز كاتبى نشابورى مىفرمايد :
قطعه
عجب در حيرتم از خواجه حافظ به نوعى كش خرد زان عاجز آيد
چه حكمت ديد در شعر يزيد او كه در ديوان نخست از وى سرايد
اگرچه مال كافر بر مسلمان حلال است و درو قيلى نشايد
ولى از شير عيبى بس عظيم است كه لقمه از دهان سگ ربايد
الا ــ حرف استفتاح است چنانكه در آيه كريمه زير واقع شده :
الا ان اولياءالله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. صاحب كتاب معتقد است كه اين (الا) مركب است ولى ابنمالك مىگويد بسيط است. در كتاب مفصلات نحويه، ادله هر دو مذكور و مسطور است.
ياء ــ حرف ندا است.
اى ــ مناداى مفرد و معرفه.
هاء ــ حرف تنبيه. چون لفظ ــ اىّ ــ لازمالاضافه مىباشد پس بهجاى مضافاليه قرار گرفته.
الساقى ــ تقديرآ مرفوع و حقيقة مناداى واقعى (اىّ) همين كلمه الساقى است. براى اينكه دو حرف تعريف در يكجا جمع نشود، هاء تنبيه آورده.
ساقى ــ در لغت به معنى كسى است كه آب مىدهد و يا سيراب مىكند. اما در اصطلاح بادهنوشان ساقى كسى است كه در مجلس شراب قدح شراب را مىگرداند.
ادر ــ امر مخاطب از باب افعال يعنى بگردان.
كأس ــ يعنى قدحى كه پر از شراب باشد. اما قدح اعلم از كأس است.
ناولها ــ ناول امر مخاطب از باب مفاعله و در اصل ناوليها بوده با اتصال ياء (ضمير متكلم) كه به
جهت ضرورت وزن، ياء آن حذف شده است و ها آخر كلمه (ضمير مؤنث) راجع به كأس مىباشد.
از قرار معلوم جميع اسماء و آلات و صفات مربوط به خمر مؤنث معنوى است.
محصول بيت ـ اى ساقى كأس را به يكيك اهل مجلس بده و آنوقت به من بده زيرا در مجلس شراب تا به يكيك اهل مجلس شراب نچشانى آن مجلس صفا نخواهد يافت. اين عبارت عطفالخاص علىالعام است و از فحواى كلام اينطور برمىآيد كه مىگويد كأس را بگردان تا نوبت به من برسد همگى نوش كنيم.
بعضى گويند ناول به معنى تو بخور است و براى اثبات مدعاى خود اين شعر مولانا جامى را دليل آوردهاند :
صفاى جام مى جامى برد زنگ غم از خاطر اذا ما تلق من همّ فَحاوِلها و ناوِلها
جامى
بايد گفت صاحبان اين عقيده در اين دليل و مدلول خود در كمال انحرافاند و اين انحرافشان ناشى از عدم تشخيص بين مناوله و تنازل است علىالخصوص كه مراد نوشيدن ساقى نيست بلكه
مراد نوشيدن خود شاعر مىباشد و عبارت انا المسموم شاهد اين معنى است و بهعلاوه تقدير كردن، ياء، متكلم در آخر، ناول، اين مطلب را روشن مىسازد و قول شاعر هم اين مطلب را تأييد مىكند كه مىگويد :
اترع قدح المدام فالفجر يلوح و اشربه و ناولنى كالمسك يفوح
عدهاى هم گويند حرف الا، متعلق به مصرع ثانى است. اين عقيده واقعآ انصراف از نهج مستقيم است زيرابه طورى كه گفتيم الا از براى استفتاح است. يعنى در ابتداى كلام واقع شده و افاده تأكيد مىكند و فقط براى تنيبه مخاطب است و تقديرآ به دو صيغه امر متوجه بوده و ابدآ به مصرع ثانى علاقه ندارد.
كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها
كه ــ با كسر عربى و هاء رسمى مشترك است مابين اسم و حرف. بدين معنى كه اگر اسم باشد در اين صورت به ذات ذوىالعقول دلالت مىكند. مثل اين بيت گلستان.
بيت
از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بهدر آيد
ولى اگر به معنى ربط باشد در اين صورت دو چيز را به هم ربط مىدهد. مثل ربط دادن بين مسنداليه و مسند صفت و موصوف و علت و معلول. ولى در اين شعر، كه، تعليلى است يعنى براى صيغههاى امر مذكور در مصرع اول علت را بيان مىكند.
عشق ــ به كسر عين، معانى مختلف براى كلمه عشق آوردهاند ولى مشهورترين تعريف آن يعنى افراط در محبت.
آسان ــ يعنى ساده و بدون زحمت.
نمود ــ فعل ماضى و مشترك است مابين لازم و متعدى و در اين شعر لازم است.
ولى ــ حرف استدراك مانند لكن در عربى.
افتاد ــ فعل ماضى است به معناى فعل وقع در عربى و به دو معنا استعمال مىشود. يكى به معنى سقوط و ديگرى به معنى وقوع شيئى يا كار. مثلاً گويند فلان كار اينطور واقع شد. در زبان تركى هم مستعمل است كه فعل افتاد را به معناى كينونيت يك شيئى تعبير نمايند.
مشكل ــ يعنى دشوار. مشكلها، هاء، ادات جمع غير ذوىالعقول است و استعمالش در ذوىالعقول شاذ است.
محصول بيت ـ اى ساقى به من باده بده زيرا عشق جانان در ابتدا بهنظر ساده آمد اما در آخر مشكلات زيادى در آن پيدا شد. زيرا به كسى كه دل دادى و عشق ورزيدى ابتدا نسبت به تو انواع ملايمات را نشان مىدهد، اما بعد شروع مىكند به استغنا. عاشق بيچاره هم تحمل استغنا را نياورده براى تسلى آلام درونى خود گاه به باده و زمانى به افيون و قهوه مبتلا مىشود كه اندكى دل ديوانه خود را آرام كند.
به بوى نافهاى كاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكيناش چه خون افتاد در دلها
اين بيت را در يك رساله بهطور كامل تحقيق كردهام، طالبين رجوع فرمايند به رساله مذكور، اما
اينجا اجمالاً معنايش را مىنويسم.
بوى ــ اين لفظ به دو معنى مستعمل است. يكى به معناى بويى كه مشهور است و يكى ديگر هم به معنى اميد و رجا است و در اين شعر هر دو معنى جايز است.
اگر به معناى بويى كه به مشام مىرسد بگيريم پس باء اول كلمه سببيت را افاده مىكند، ولى اگر به معنى اميد باشد در اين صورت معناى معيت دارد.
نافه ــ نافه مشك يعنى غلاف مشك را گويند. در آخرش علامت شبيه به همزه كه به شكل عين بترا نوشته مىشود به جاى ياء مىآيد زيرا بعد از هاء رسمى ياء نوشته نمىشود.
كه ــ صفت را با موصوف ربط داده است.
اخر ــ يك كلمه فارسى است و افاده تقرير و تأكيد كند فقط بعضى گفتهاند كه آخر به معناى تعريض است. خوب بود معنى تعريض را در اين قبيل موارد بيان مىكردند تا مقصودشان معلوم
مىشد. رد سرورى و شمعى
صبا در لغت به معنى باد است، وقتى شب و روز برابر است بادى كه از جانب مطلعالشمس مىوزد صبا گويند. اما در زبان شعرا، بادى كه از جانب كوى جانان بيايد صبا گويند.
زان ــ مخفف از آن. از به معناى من و عن.
آن ــ اسم اشاره به دور.
طره ــ قسمت بالاى پيشانى و جلو سر است كه به عربى آن را ناصيه گويند و بعدها به موهايى كه از ناصيه به پيشانى مىريزد طره اطلاق كردند. ذكر محل و اراده حال. جمع طره طرر مىآيد به ضم طاء و به فتح راء.
بگشايد ــ يعنى باز كند، مشترك است مابين لازم و متعدى، اما در اين بيت متعدى است و حرف باء اولش براى استقبال است.
ز تاب ــ زاء مفرده مخفف از.
تاب ــ چندين معنى دارد اما اينجا بهتر است به معناى پيچش: چين و شكن باشد.
جعد ــ صفت مشبهه است براى شعر يعنى صفت مىشود براى مو، و موى جعد كه گويند به معناى موى مجعد است يعنى مويى كه به شكل حلقه زنجير باشد. گاهى موصوف را حذف نموده تنها كلمه صفت را به جايش بهكار مىبرند. مثل همين شعر.
مشكين ــ مشك در فارسى با ميم مضموم و شين معجمه و در عربى با ميم مكسوره و سين مهمله بهكار مىرود، و ياء ماقبل آخر آن معناى نسبت افاده مىكند مثل ياء نسبت عربى با اين تفاوت كه در عربى ياء مشدد مىشود در فارسى ساكن بعضى اوقات بعد از ياء نون مىآيد مثل همين كلمه مشكين. اين نون فقط افاده تأكيد مىكند. رد سرورى و شمعى
حضرت مولانا جامى در رساله قافيه خود اين نون را نون تخصيص فرمودهاند به جهت مخصوص
بودن به يائ نسبت مشكيناش ــ شين ضمير غايب راجع به جانان يا خود مربوط به طره است.
چه ــ اينجا مبالغه را مىرساند. مثل اين بيت گلستان.
بيت
چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
خون را به عربى دم گويند.
افتاد ــ فعل ماضى، سابقآ بيان شده و به معناى سقوط است.
در ــ در اينجا افاده ظرفيت كند.
دلها ــ جمع دل است به اسلوب عجم و دل لفظ مشترك است مابين قلب و خاطر اما اينجا به معنى قلب است.
محصول بيت ـ به سبب بوى خوش يا به اميد بوى مشك كه صبا آن را از زلف پر چين و شكن يا از طره تابدار جانان مىآورد چه خونها كه در دلها افتاد. يعنى دلها را پر از خون كرد و سبب خون شدن دلها انتظار طولانى است. چه صبا در گشودن پيچ وتاب زلف مجعد جانان درنگ مىكند و باعث اضطراب خاطر عشاق مىگردد.
توضيح مختصر راجع به نافه. آهو دو نوع است، آهوى سفيد و آهوى مشكين، آصفى هر دو را در يك بيت جمع كرده است :
بيت
چشمت آهوست ولى آهوى مشكين خطا چشم خوبان دگر در غمت آهوى سفيد
پس آهوى مشكين در كشورهاى چين، خطا، ختن و هندوستان پيدا مىشود و مردم اين نواحى از اين آهوان گله گله نگه مىدارند كه هم از گوشت آنها ارتزاق مىكنند و هم از مشكاشان فايده مىبرند.
مثل آهوان روم كه سالى يكبار شاخ عوض مىكنند اين آهوان هم سالى يكبار نافه مىاندازند، حتى زمانى زير شكم اين حيوانها ظرفى مىبستند كه نافه ضايع نشود.
سبب حصول مشك اين را نوشتهاند كه آهو را انسان يا حيوان ديگر مىرماند، در نتيجه حيوان حرارت كسب مىكند يعنى بدنش گرم مىشود، يا اينكه وقتى اين حيوانها با يكديگر بازى مىكنند
بالطبع در اثر جستوخيز گرم مىشوند به اين سبب به ناف حيوان چند قطره خون مىافتد، پس در نتيجه تكرار اين عمل نافه پر خون مىشود و بهموقع مىافتد.
اينطور كه نوشتهاند وقتى مشك از ناف آهو جدا مىشود بو ندارد در اثر بعضى معالجات و تربيت است كه بعد معطر مىشود.
بعضى گويند از هر علفى كه حيوان مىچرد، مشك حاصل نمىشود بلكه وقتى آهو لاله و سنبل چرا كند مشك از اين نوع آهو بهدست آيد. آصفى هم اينطور گفته است.
بيت
چشمت آهوييست مشكين، روى گلگون را ز تب لالهزارى ساختى بهر غزال خويشتن
اين بيت هم از اوست :
بيت
در دور لاله مستى آهوى چشم او مشكين غزالهاى به قدحنوشى آورد
بيت از سلمان
بيت
درّاج و بوم او همه شاهين كند شكار وآهوى دشت او همه سنبل كند چرا
پس طره را به نافه و صبا را به مشكفروش تشبيه كرده است و علت خون افتادن به دلها توقع و انتظار است.
به مى سجّاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بىخبر نبود ز راه و رسم منزلها
رنگين ــ ياء و نون آخر كلمه علامت نسبت است و تأكيد يعنى ياء براى نسبت و نون براى تأكيد.
كن ــ مشتق از كنيدن مىباشد نه از كردن.
از قرار معلوم در زبان فارسى آخر مصدرها نون است و ماقبل نون حرف تاء و يا دال مىآيد، چون دانستن و خواندن و اگر ماقبل دال ياء باشد مثل آموزيدن تمام مشتقات از مصدر گرفته مىشود، اما از مصادرى كه به آن دو صورت بالا باشد فقط ماضى و اسم مفعول مىآيد. بنابراين تمام مشتقات عجم قياسى مىشود و هيچكدام سماعى نيست.
گرت ــ گر حرف شرط است مخفف اگر، و تاء ضمير خطاب به معناى ضمير منصوب متصل يعنى اگر تو را گويد.
مغان ــ جمع مغ يعنى كشيش و متصدى آتش و مطلقآ به كافر، مغ گويند. چنانكه شاهدى گفته است: مغ كاور، شعله فروغ و هزل لاغ. مراد از پير مغان بزرگ و رئيس مغان مىباشد.
گويد ــ مشتق از گوييدن است نه از گفتن. از قرار معلوم در زبان فارسى صيغههاى فعل مضارع و امر غايب مشترك است. اما اينجا گويد، فعل مضارع و جمله شرطيه است و جواب شرط مقدم بر فعل شرط واقع شده و اين تقديم و تأخير مطلقآ در زبان فارسى جايز است.
كه ــ حرف تعليل.
سالك ــ يعنى راهرونده اما در اينجا كنايه از پير مغان: مىفروش است.
رسم ــ يعنى عادت.
منزلها ــ مراد از منزلها ميخانهها است.
محصول بيت ـ اين كه اگر پير مغان يعنى بادهفروش به تو گويد كه اسباب عبادت و سجاده را با شراب آلوده كن، سخنش را قبول كن و اوامر او را بهجا بيار. زيرا كه پير مغان سالك مرتاض طريق بادهنوشان است. و از عادات و رسوم ميخانهها بىخبر نيست، چه هر روز عرفاى كاملى را به سرمنزل مقصود رهنمايى مىكند و از رسوم رندان كاملاً آگاه مىباشد و طبيعت و مشرب همه سالكين را خوب شناخته و به هر كس آنچه لايق است خوب مىداند. پس پيروى و اطاعت از اوامر او لازم و ضرورى است و تخلف از دستورات وى موجب ندامت جبرانناپذير مىگردد. زيرا در امر ندامت خمارى حكمت عظيم وجود دارد كه آن حكمت را فقط پير و امثال او مىداند.
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد مىدارد كه بربنديد محملها
مرا ــ ميم ضمير متكلم وحده است و را، چندين معنا دارد كه انشاءالله تعالى هر كدام را در محل خود بيان خواهيم كرد. اما در اين بيت معنى مفعولى دارد مثل اياى عربى.
منزل ــ محل نزول يا خانه و مسكن، به قياس منزلها كه در بيت سابق آمده اينجا نيز مرادش منازل است ولكن به ضرورت وزن شعر بهصورت مفرد بيان كرده است زيرا كه راه وصول به جانان منحصر به يك راه نمىشود. بلكه منازل متعدد لازم است به اين معنى كه عاشق براى وصول به جانان بايد رنج و محنت زياد بكشد و مراحل سخت بگذارند تا قدر وصل معشوق را بداند و كمر به خدمتش بربندد.
جانان ــ احتمال دارد كه اين كلمه جمع جان باشد به طريق مبالغه، گويا كه جان جميع عشاق است چنانكه شاعر گويد :
مصرع
همان من بنده نك جانى د گلسين جان عالمسين
ترجمه مصرع به فارسى: فقط جان من بنده نيستى بلكه جان عالمى.
يا خود مضافاليه باشد كه مضاف آن حذف شده، يعنى در اصل جان جانان بوده كه از كثرت استعمال مضاف آن حذف و مضافاليه به جايش قرار گرفته است.
چه امن عيش ــ چه از ادات استفهام است و امن مصدر از امن يا من از باب علم و عيش به فتح عين يعنى زندگى به معناى حيات. كلمه امن مضاف گشته به عيش، امن عيش، يعنى زندگى با امن و امان.
بعضىها عيش را به امن عطف كردهاند. لكن اين موافق سليقه عجم نيست اگرچه بعضى از رومىها قبول كردهاند.
چون ــ به معنى چون كه.
هر دم ــ لفظ هر معناى كل افراد مستعمل است و دم در اينجا به معناى وقت است چون سپيدهدم و صبحدم اما از ايهام به نفس خالى نيست.
جرس ــ يعنى زنگ، البته از نوعى كه به گردن شترها و قاطرها آويزان مىكنند.
فرياد ــ در ضمن داد و جيغ مدد مدد گفتن يعنى كمك طلبيدن. فرياد براى كلمه فغان تفسير عطف واقع مىشود. فريادرس به كسى گويند كه در مصائب به داد مردم برسد. اصطلاحى است كه در بليات و مصائب بهكار مىرود.
بيت
هركه فريادرس روز مصيبت خواهد گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
اما در اين شعر فرياد متضمن معناى بانگ و آواز مىباشد و همين معنا قرينه است به اينكه جرس را براى انسان استعاره كرده است.
معلوم مىشود در آن زمانها در سفرها هنگام حركت براى آگهى مسافرين از حركت كاروان جرس مىزدند اما عثمانيان كرناى مىزنند.
مىدارد ــ در زبان فارسى لفظ مى، در اول افعال معنى حاليت و باء مفرده معناى استقبال را متضمن است و گاهى اين دو حرف به معناى همديگر استعمال مىشود يعنى بهجاى مىدارد، بدارد معنا مىكنند و گاهى هم هريك از اينها در مقام استمرار قرار مىگيرد و بعضى وقت براى تأكيد به اول ميم يك هاء زياد مىكنند. مانند همى رود و همى رسد.
دارد ــ فعل مضارع و مشتق از داريدن، نه از داشتن چنانكه سابقآ بيان شد. اما در اين بيت مقصود استمرار است كه فرياد را بيان مىكند.
بربنديد ــ الفاظ بر، و در، در اول افعال اكثر تأكيد را افاده كند و گاهى ممكن است هر كدام معناى جداگانه داشته باشد، انشاءالله تعالى در محل خود بيان خواهد شد.
بنديد ــ از مصدر بنديدن فعل جمع امر مخاطب و با صيغه مفرد غايب ماضى مشترك است.
بربنديد ــ يعنى بستهبندى و جمعآورى كنيد.
محملها ــ جمع محمل به معناى بارها.
محصول بيت ـ اين شد كه در منزل جانان براى من زندگى راحت و امن چگونه ميسر است، يعنى ميسر نيست (به طريق استفهام انكارى)، چون كه هر آن و هر نفس جرس فرياد مىدارد يعنى آگاه مىكند كه بارهايتان را بربنديد و هرچه زودتر به جانان واصل شويد كه فرصت غنيمت است.
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
تاريك و تار هر دو به يك معناست.
بيم ــ يعنى خوف
موج ــ موج دريا يا موج آب
گرداب ــ يعنى محلى كه آب به دور خود مىچرخد و در يك گودال عميق فرو مىرود و خوف غرق شدن آدم در آنجا زياد است و به عربى آن را دور گويند. و ياء براى وحدت يا تنكير است.
چنين ــ مركب از چون و اينچون در اينجا از ادات تشبيه و اين اسم اشاره به نزديك. بهواسطه تركيب واو چون و همزه اين حذف شده است.
هائل مشتق از هول به معناى ترس.
كجا ــ از ادات استفهام در مكان.
دانند ــ فعل مضارع و مشتق از دانيدن. صيغه جمع غايب و مشترك با صيغه امر غايب :
حال ما ــ يعنى كار و وضع ما، و ما ضمير جمع به معناى نحن.
سبكباران ــ جمع سبكبار، چون صفت است براى ذوى العقول پس با الف نون جمع شده، به تقدير كلام مراد گفتن مردان سبكباران مىباشد.
سبك ــ سبك مقابل سنگين يعنى خفيف. و بار، به عربى حمل است. سبكبار يعنى بار غيرسنگين و سبكباران يعنى كسانى كه بارشان سبك است و كنايه از اشخاص آسوده و بىخيال است.
ساحلها ــ جمع ساحل به سياق عجم جمع شده است به معناى شاطئى البحر.
محصول بيت ـ ظلمت شب هجران و ترس از رقيب و خوف غرق شدن در گرداب فراق ابدى، اين است وضع و حال ما پس كسانى كه به ساحل وصال رسيدهاند ديگر نه غم اغيار دارند و نه خوف انفصال از معشوق چگونه مىتوانند حال ما را دريابند.
همه كارم ز خودكامى به بدنامى كشيد آخر نهان كى ماند آن رازى كزو سازند محفلها
همه ــ براى احاطه افراد است به معناى كل.
كار ــ يعنى عمل
خودكامى ــ خود يعنى خويش و كام در اينجا به معناى مراد مىباشد و خودكامى از اقسام تركيب وصفى است و خودكام كسى را گويند كه همه كارها را به مقتضاى ميل يعنى مطابق دلخواه خود انجام دهد و ياء، حرف مصدرى است.
به بدنامى ــ باء حرف صله متعلق به فعل كشيدن. بد يعنى ضد خوب و نام، اسم و ياء حرف مصدر. بدنام در اصطلاح يعنى رسوا و بدنامى يعنى رسوايى.
كشيد ــ در اين عبارت به معناى انقلاب و تحول مىباشد و فعل لازم است. طبق تصور بعضىها اگر متعدى فرض شود در اين صورت معناى تبديل شد مىدهد. چو تبديل شراب به سركه و شير به ماست. چنانكه در اين بيت (هلالى) بسيار روشن بيان مىكند :
بيت
وه كه سوداى تو آخر سر به شيدايى كشيد قصه عشق نهان ما به رسوايى كشيد
و بيت حضرت مولانا جامى هم در همين معنا است.
بيت
جا كن درون پاك ضميرى كه عاقبت زين شيوه كار قطره به دردانگى كشيد
بيت
چند آصفى به كوى پرىپيكران روى كار تو رفته رفته به ديوانگى كشيد
آخر يك كلمه تأكيد است همانطور كه سابقآ بيان شد.
نهان ــ به معناى خفى.
كى ــ در فارسى يعنى چه وقت.
ماند ــ فعل مضارع مشتق از مانيدن و لفظ مشترك است مابين مقام يعنى توقف و گذاشتن و معناى ديگر هم دارد كه آن مشابهت است. اما معناى اخير از مصدر مانستن گرفته مىشود و اما يكى
از مصدرهاى مورد بحث ما بهصورت ماندن نيز مىآيد كه مشترك مابين لازم و متعدى است. شاهد براى متعدى از گلستان.
بيت
عمر برف است و آفتاب تموز اندكى مانده خواجه غره هنوز
در اينجا فعل مانده، متعدى است و لازم نيست همانطور كه جميع شرّاح تصور كردهاند يعنى آفتاب تموز از برف عمر كمى باقى گذاشته است. پس در ما نحن فيه، ماند به معناى لازم است.
آن ــ اشاره به بعيد.
رازى ــ راز يعنى سر و كار پنهان و ياء براى وحدت و يا تنكير است.
كزو ــ مركب از سه لفظ كه، از، او، كه هاء از آخر كه و همزه از اول دو لفظ از، و اين حذف شده است و، او، ضمير مرفوع منفصل به معناى هو در عربى و مرجعش راز مىباشد.
سازند ــ فعل مضارع از مصدر سازيدن جمع غايب يعنى ساختند. سازند معناى ديگرى هم دارد كه انشاءالله تعالى به موقع خود بيان خواهد شد.
محفلها جمع محفل به معناى مجمع.
محصول بيت ـ اين است كه چون تمام افعال و اعمالم به مقتضاى ميل و مراد و خواهش دل خودم بوده، يعنى متوجه حصول مراد و دلخواه خودم بودم و مقيد حصول مراد جانان نبودهام، يعنى پيوسته مقيد بودم كه همه كارم مطابق دلخواه خودم به حصول پيوندد و ابدآ متوجه تقدم حصول مراد جانان بر مراد و ميل خود نبودهام اين است كه بالاخره كارم به رسوايى و بدنامى منجر شد.
حاصل كلام ــ مقتضاى عشق و محبت بهدست آوردن خاطر جانان است و براى نيل به اين مقصود بايد مال و جان را ترك گفته و خدماتى كه شايسته مقام جانان باشد با كمال رعايت ادب بهجا آورد، حتى به موقع بايد از اقارب و متعلقات هم چشم پوشيد، خلاصه براى تقرب به درگاه دولت و سدّه سعادت جانان بايد التزام آستان جانان را هميشه رعايت كرد. پس مصرع ثانى را ضربالمثل براى مضمون مصرع اول آورده و گويد: كى مخفى مىماند سرّى كه آن را در مجمع و محافل گويند، يعنى البته نمىماند زيرا كل سرّ جاوز الاثنين شاع.
شعر هلالى در اين باره بهترين مثال است.
بيت
بعد از اين راز هلالى نتوان ساخت نهان كه به هر خلوت ازو انجمنى ساختهاند
مقصود از ساختن محفلها يعنى آن سرّ را جابهجا گويند.
حضورى گر همىخواهى ازو غايب مشو حافظ متى ما تلق من تهوا دع الدنيا و اهملها
حضورى ــ ضد غيبت و مقابل سفر هم استعمال مىشود اما اينجا مراد از حضور آسايش و راحت و ياء آخر براى وحدت و يا تنكير است.
خواهى ــ فعل مضارع مخاطب، مشتق از مصدر خواهيدن، يعنى اگر آرزومند آسايش هستى.
ازو ــ مرجع ضمير (او) به مضمون يعنى به فحواى مصرع ثانى راجع است و ارجاع او به ذات بارى از افحش خطايا است.
غايب ــ مقابل حاضر. اما اينجا مراد از غايب غافل مىباشد. چنانكه در بعضى نسخهها بهجاى غايب، غافل قيد شده.
مشو ــ فعل نهى حاضر.
حافظ ــ منادا و حرف ندايش حذف شده. در اصل مراد گفتن اى حافظ است.
متى ــ از اسماء منقوصه و به دو فعل مضارع جزم مىدهد. و مشترك است مابين شرط و استفهام. اما اينجا از براى شرط است.
ما ــ حرف زايد براى تأكيد است.
تلق ــ فعل مضارع صيغه مخاطب. لقى يلقى از باب علم كه لامالفعل به جزم افتاده.
به تقدير كلام: متى اردت ان تلقى، بايد گفت تا معنى درست دربيايد. مثل همان كه در ــ اذا قمتم الى الصلوات است.
من ــ اسم موصول به معناى الذى و اكثر در ذوى العقول مستعمل است. و مفعول به تلقى.
كسانى كه معتقدند ضمير (او) در مصرع اول راجع است به اين كلمه ــ من ــ به طريق اضمار قبل از ذكر. هم تناقض گفته و هم خطا كردهاند.
تهوا ــ از باب علم مضارع مخاطب، مثل هويت السمان، تهوا يعنى دوست مىدارى.
تهوا صله موصول كه در اصل تهواه بوده، ضمير منصوب آن كه راجع به موصول من بود حذف شده است.
دع الدنيا ــ دع مشتق از ندع امر مخاطب، يعنى ترك كن، مصدر و ماضى آن مستعمل نيست اما
اسم فاعل و اسم مفعول آن بهندرت استعمال مىشود.
الدنيا ــ يعنى جهان.
و اهملها ــ فعل امر مخاطب، اهل يهمل از باب افعال، يعنى ترك كن مانند: دع ــو هاءــ ضمير منصوب برمىگردد به دنيا، چون در آخر كلمه دنيا الف تانيث وجود دارد پس ضمير مؤنث هاء به آن مناسبت آمده.
محصول بيت ـ اين شد كه اگر طالب آسايشى اى حافظ از او غافل مشو.
يعنى اى حافظ اگر مىخواهى به آنچه كه دوست دارى برسى دنيا را ترك كن، يعنى در راه وصل معشوق همه چيز خود را بذل كن، و در راه خدمتش صرف نماى. از قبيل ذكر محل و اراده حال، چه مراد از ترك دنيا، ترك اموال و اسباب و بهطور كلى علايق دنيوى است، همانطور كه در بيت سابق ذكر شد، زيرا بزرگترين وسيله وصل معشوق گذشت از مال و پس از آن بذل نفس است، كسى كه از اين دو صرفنظر نمايد شايسته خدمت مىباشد، و از اينها كه بگذريم آنوقت مقام علم و معرفت است.
در حال حاضر مطلبی درباره محمد سودی بوسنوی نویسنده شرح سودی بر حافظ باقاب در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره عصمت ستارزاده مترجم کتاب شرح سودی بر حافظ باقاب در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک