جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
59,200
پیرزن خندید و گفت: «متشکرم، دوباره می آیم.» از پیشخان دور شد. مدیر به من گفت: خیلی خوب است خانم فوروکاوا، عالی بود، با اینکه بار اولت بود که پشت صندوق بودی آرامشت را حفظ کردی، خسته نباشی همین طوری ادامه بده. اوه، نگاه کن یک مشتری جدید.» به اطراف نگاهی انداختم مردی را دیدم که داشت با سبدی پر از کوفته برنجی تخفیف دار نزدیک میشد با همان لحن قبلی فریاد کشیدم: «ایراشایماسه.» تعظیم کردم و سپس سبد خرید مرد را گرفتم. در آن لحظه برای اولین بار حس کردم به جزئی از اجزای ماشین اجتماع تبدیل شده ام. اندیشیدم من دوباره متولد شده ام. آن روز در حقیقت به چرخ دنده ای عادی در اجتماع تبدیل شده بودم.
فروشگاه اسمایل مارت ایستگاه هیراما چی از آن روز تاکنون باز مانده است. چراغ هایش بی وقفه روشن بوده اند گاهی برای محاسبه ساعت هایی که از آن موقع تا حالا سپری شده اند از ماشین حساب کمک میگیرم. چند روز پیش برای نوزدهمین بار بود که فروشگاه در روز یکم ماه مه باز بود. به طور مداوم صد و پنجاه و هفت هزار و هشت صد ساعت است که فروشگاه بی وقفه فعالیت میکند. من حالا سی و شش ساله هستم و کارمند فروشگاه درونم هجده ساله است. هیچ یک از کارکنانی که دوره آموزشیشان را با من گذراندند دیگر اینجا نیست و حالا هشتمین مدیر اینجا را اداره میکند یک عدد از اجناسی که در روز افتتاحیه به حراج گذاشته شده بودند باقی نمانده اما من هنوز اینجا هستم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک