280,150
خدمتکارها صدایشان میزدند «مالنچکی ارواح کوچک چون از همه ریز جثه تر و جوانتر بودند و مثل اشباحی خندان در عمارت دوک پرسه می زدند. از این اتاق به آن اتاق می رفتند در گنجه ها قایم میشدند تا فال گوش بایستند و دزدکی به قصد کش رفتن آخرین هلوهای تابستانه به آشپزخانه سرک می کشیدند. دختر و پسر با فاصله ای چند هفته ای از راه رسیده بودند، دو تا یتیم دیگر بودند از بازماندگان جنگهای مرزی پناه جویانی کثیف و چرک رو که از خرابه های روستاهای دور دست بیرونشان کشیده و به املاک دوک آورده بودند تا خواندن و نوشتن فرا بگیرند و پیشه ای بیاموزند پسرک قد کوتاه بود و چارشانه و به رغم خجالتی بودن همیشه لبخند بر لب داشت دخترک متفاوت بود و خودش می دانست.
کجا می گریختم؟ افراد مسلح در وسط اردوگاهی نظامی محاصره مان کرده بودند.
حتی اگر هم این طور نبود، آخر کجا می رفتم؟
زن کنار دستم گفت: «لطفاً پالتوت رو در بیار»
چی؟
باید زخم هات رو معاینه کنم. به سرم زد امتناع کنم ولی خب که چه بشود؟ پالتویم را با زحمت در آوردم و گذاشتم شفادهنده لباسم را از روی شانه ام کنار بزند گرپی آدوگ ها فرقه ی مردگان و زندگان بودند. سعی کردم روی بخش زندگانش تمرکز کنم ولی قبلاً هرگز یک گریشا درمانم نکرده بود و تک تک ماهیچه های بدنم از وحشت منقبض شده بود.
از کیفی کوچک چیزی درآورد و بوی شیمیایی تندی کالسکه را پر کرد. موقعی که زخم را تمیز می کرد، غیر ارادی تکانی خوردم و به زانوهایم چنگ انداختم. کارش که تمام شد بین شانه هایم حس گرمی و سوزش داشتم. لبم را محکم گزیدم آن قدر دلم میخواست پشتم را بخارانم که حد نداشت. بالاخره تمامش کرد و لباسم را پایین کشید. محتاطانه شانه هایم را تکان دادم از درد خبری نبود. گفت حالا دستت زخم چاقوی تارین را پاک از یاد برده بودم ولی مچ و دستم از خون چسبناک شده بود. زخم را تمیز کرد و دستم را زیر نور گرفت گفت: «سعی کن آروم بمونی وگرنه جای زخم میمونه سعی ام را کردم ولی تکان خوردنهای کالسکه کار را سخت می کرد. شفادهنده آهسته دستش را روی جراحت کشید حس کردم پوستم از گرما به زقزق افتاد.
دستم وحشیانه خارید و پیش چشمان شگفت زده ام گوشتم جنبید و دو لبه ی زخم به هم چسبیدند و پوستم ترمیم شد.
خارش تمام شد و شفادهنده عقب نشست دستم را لمس کردم در جای بریدگی اثر زخمی اندکی برآمده بود ولی فقط همین
با حیرت گفتم: «ممنونم.»
شفادهنده سری تکان داد.
در حال حاضر مطلبی درباره لی باردوگو نویسنده گریشا 1 در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره بهنام حاجی زاده مترجم کتاب گریشا 1 در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک