جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
185,000
زیگ شروع به صعود از سربالایی کرد ولی فوراً ناامیدی سراپایش را فرا گرفت زیرا در اثر انفجار دینامیت و پخش شدن آب به اطراف خاک کنار جویبار مبدل به گل کردیده و مانند یک تیر چراغ برق روغن خورده لیز شده بود. ناچار چهار دست و پا در میان گلها شروع به بالا رفتن کرد ولی در میان راه لیز خورد و دوباره سر جای اولش برگشت. از فرط عصبانیت زیر لب ناسزایی گفت آنها به او کلک زده و موقعی که این قسمت از تمرینات را برایش تشریح میکردند، درباره دینامیت و زمین گل آلود به او چیزی نگفته بودند با وجود این فکر تازه ای به مخیله اش خطور کرد و با خود گفت باید انتظار این غافلگیری ها را در هر لحظه داشت چون در موقع انجام مأموریت اصلی آدم نمی تواند توقع داشته باشد که با چنین خطرات پیش بینی نشده ای روبه رو نگردد. در پی این فکر مثل شناگران روی سراشیبی مرطوب افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد و کم کم شروع به بالا رفتن نمود ولی در بین راه دیگر به سوی جویبار لیز می خورد. احساس کرد که بار غفلتاً دستی شانه کت نظامی او را گرفت و زیگ متوجه شد که روی سراشیبی گل آلود دارد به طرف بالا میرود دیرک روی زمین دراز کشیده و نفس نفس میزد پایش را به کیسه سنگ قلاب کرده بود که در حین بالا کشیدن زیگ محل اتکای مناسبی داشته باشد. در حالی که شانه چپ خود را با دست میمالید گفت زود باش راه بیفت. سپس از جا پرید و کیسه سنگ را به دست گرفت در مقابل آنها یک تپه مشجر دیده می شد که ایستگاه شماره شش بر قله آن قرار داشت.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک