جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
162,800
نووا با صدها سؤال دیگر روی چهره اش پرسید: «حالت خوبه؟»
«متأسفم، نمی خواستم گریه کنم....
نووا لبخندی زد و گفت اشکالی نداره هنوز نمی تونم باور کنم خودت هستی چطوری منو پیدا کردی؟ الی قدمی به عقب گذاشت سعی کرد بر خودش مسلط شود آخرین قطره های اشکش را پاک کرد.
یکی دو هفته پیش جریان خونه رو توی روزنامه ی رالی خوندم باید می اومدم و دوباره می دیدمت.»
نووا لبخندی شادمانه زد. خوشحالم که اومدی کمی عقب تر رفت. «وای»
معرکه ای حتی از اون موقع هم خوشگل تر شدی.
الى احساس کرد خون به صورتش میدود درست مثل چهارده سال پیش ممنون تو هم خیلی خوب شدی و بدون شک همین طور بود.
گذشت سالها به او ساخته بود.
«خوب بگو ببینم اوضات چطوره؟ چرا اینجا اومدی؟»
پرسشهایش الی را به زمان حال بازگرداند دریافت اگر مراقب نباشد چه اتفاقی ممکن است روی دهد به خودش گفت نگذار اوضاع از دستت خارج شود. هر چه بیشتر ادامه پیدا کند سخت تر خواهد شد. و مایل نبود از این سخت تر شود.
اما خدایا آن چشمها آن چشمهای سیاه و مهربان رویش را برگرداند و نفسی عمیق کشید نمیدانست چگونه مطلبش را بیان کند و هنگامی که سرانجام شروع کرد صدایش آرام بود. «نووا، پیش از اینکه فکر و خیالی به سرت بزنه من میخواستم تو رو ببینم ولی مسئله مهم تر از این حرف هاست لحظه ای مکث کرد دلیلی واسه اومدنم داشتم یه چیزی هست که باید بهت بگم.
»چی؟«
الی رویش را برگرداند و برای لحظه ای پاسخ نداد.
در شخصیت اصلی داستان «نورا» و «الی» هستند که در آن روابط عاشقانه مسائل ساده ی زندگی و پاره ای اتفاقات عادی و روزمزه بازگو می شود. «نورا» و «الی» که خاطرات خوش عاشقانه ای از یکدیگر دارند یک چند از هم جدا می مانند و هر یک به زندگی شخصی خود روی می آورند، اما سرانجام عشق..
تلگرام
واتساپ
کپی لینک