جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
70,950
پیش از آنکه در بحث جلو برویم، مایلم همینجا روشن کنم واژهٔ «رشک» به دو شیوهٔ کاملاً متفاوت به کار میرود. چاسر این واژه را در اشاره به نیروی مخرب و ویرانگری به کار میبَرد که دامان آدم یا خصلتی را که فردِ حسود تحسینش میکند، میگیرد. این همان نوع رشکی است که روانکاوان هم از آن بحث میکنند. اما، خیلی وقتها در عرف عام از این واژه برای اشاره بهنوعی رشک استفاده میشود که این ویژگیِ زیانبار را ندارد؛ بلکه همان اندوه ناگهانی و تأثرآو حاصل از تحسینی است که فرد را به کموکاستیهای خویش واقف میکند. این نوع دوم رشک [غبطه] بهجای اینکه تضییع کننده و مخرب باشد، میتواند به رقابت یا پذیرش محدودیتهای خود فرد بینجامد. اینکه من به ویژگیها، مهارتها و زیبایی تو غبطه میخورم ضرورتاً به این معنا نیست که خواهان از بین بردن آنها هستم. درواقع، حس تحسینی که در نسبت با این قبیل خصایص در من ایجاد میشود ممکن است مرا وادارد تا از خصایص خودم بهتر استفاده کنم.
حتی اگر آدمی نتواند برای دستیابی به چیزی که به آن غبطه میخورد امیدوار باشد باز هم میتواند از آن سرشار باشد و بهرهای نیک از آن بگیرد. شاید یک فرد مسن به جوانیِ دیگران غبطه بخورد و همزمان آن حس سرزندگی و خوشبینی خاص دورۀ جوانی آنها را تحسین کند و خودش هم از دیدن آن، جان تازهای بگیرد، حتی اگر تحسینی دردناک باشد؛ دردِ آگاهی از اینکه خودش هرگز نمیتواند بار دیگر جوان باشد. کسی که به هنرمند یا نویسندهای غبطه میخورد، امید ندارد استعداد و مهارت او را به دست آورد، اما احتمالاً خلاقیت و نگاه او به جهان، شوقی را در دلش بیدار خواهد کرد.
چارهای نیست؛ باید برای تحسین دیگران و تحسین آنچه عرضه میکنند با حدی از این غبطه خوردنها سر کنیم. گاهی اوقات به آن «چشمبههمچشمی»[3] نیز میگویند. میدانم محال است موسیقیدانی طراز اول بشوم، اما دستکم میتوانم با حال و هوای آن موسیقی خاص و عواطفی که منتقل میکند، سر شوق بیایم.
سر کردن با نوع مخرب رشک سختتر از این حرفها است، اما چاره چیست؟ این نوع رشک هم بخشی از وضع بشر است. شاید برای همین است که گرچه احتمالاً برخی از آن شخصیتهای حسود را که ادبیات دَم دستمان میگذارد سرزنش میکنیم، بااینحال خیلی خوب درکشان میکنیم و بگویینگویی برایمان جالباند. این شخصیتها علاوه بر اینکه ممکن است حسی از انزجار حقبهجانب در ما ایجاد کنند، آن حسی که مثلاً یاگوی[4] شکسپیر یا ابلیس[5] در بهشت گمشدهٔ[6] میلتُن برمیانگیزانند، همچنین میتوانند در ما حس همدلی ایجاد کنند: خوب میدانیم آنطور بودن چه حس و حالی دارد. اغلب اوقات، شخصیتهای منفی ادبیات، بیشتر از چیزها و افراد ستودنی که این شخصیتها به آنها رشک میورزند و قصد نابودیشان را دارند، علاقه و حس تفاهم ما را برمیانگیزند؛ چرا چنین است؟ خوب به این دلیل که در وجود تکتکِ ما شخصیتی منفی وجود دارد. شاید با ویژگیهای مقبولمان بهخوبی آشنا باشیم، اما ادبیات به ما کمک میکند با ابعادی از شخصیتمان که تحملشان بهتنهایی سخت است کنار بیاییم. شاید رشکورزی ویرانگر همان احساسی باشد که شناختش در وجودمان سختترین کار ممکن است، چون رشک تنها عاطفهای است که ظاهراً به امر خوب به خاطر خوب بودنش میتازد. گذشته از این، حسادتِ آدم حسود همانطور که خوبی و تواناییهای آدم دیگری را که به او رشک میورزد، تضعیف میکند، خوبی و تواناییهای خودش را هم تضعیف میکند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک