1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب محکوم به اعدام

معرفی کتاب محکوم به اعدام

4.4 (5)
کتاب محکوم به اعدام، اثر علی محمد افغانی ، با ترجمه مترجم وحید منوچهری واحد ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1399 توسط انتشارات نگاه ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 165,000 26%

122,100

محصولات بیشتر
محکوم به اعدام

مشخصات محصول

نویسنده: علی محمد افغانی
ویرایش: -
مترجم: مترجم وحید منوچهری واحد
تعداد صفحات: 215
انتشارات: نگاه
وزن: 263
شابک: 9789643511777
تیراژ: -
سال انتشار: 1399
تصویرگر: -
نوع جلد: شمیز

معرفی محصول

«محکوم به اعدام» عنوان مجموعه داستان کوتاهی است از علی محمد افغانی، نویسنده‌ی زاده‌ی کرمانشاه، که پنج داستان کوتاه دارد.

این کتاب که برای نخستین‌بار در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده، داستان‌های محکوم به اعدام، زنده به‌ گور، بالا بلنده، یک گردش تفریحی و فصل خوب سال را در بر می‌گیرد.

علی محمد افغانی، که بیشتر او را با رمان مشهور شوهر آهو خانم می‌شناسیم، در اینجا نیز سبک و سیاق خاص خود در استفاده از ادبیات و فضاهای رئالیستی را پی می‌گیرد. بنا به اعتقاد شخصیِ افغانی، ادبیات متعلق به همگان است و داستان و رمان ‌باید به‌گونه‌ای روایت شود که همگان به‌راحتی آن را درک کنند. توصیف فضاها و انسان‌هایی که در فضای واقعی بارها به شکل ملموسی با آن‌ها برخورد داشته‌ایم در کنار استفاده از زبانی که به دور از هرگونه پیچیدگی خاص، جریان روایت را به پیش می‌برند، ویژگی سبکی این نویسنده است.

جهان داستانیِ افغانی تنها محدود به احساسات و دیدگاه‌های شخصی خودش نیست، بلکه او در تلاش است تا از خلال آثار داستانی‌اش، واقعیتِ پیرامون خود را بازتاب دهد. مثلاً داستان محکوم به اعدام که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است، داستان فردی است که در برابر زورگویی و ستم یک نزول‌خور می‌ایستد و کار تا بدان‌جا بالا می‌گیرد که سبب قتل او می‌شود. حالا این شخصیت به زندان افتاده و با زندانی‌های دیگر و ماجراهای گوناگون‌شان آشنا می‌شود. مسائلی همچون مفهوم حق، عدالت، سیستم قضایی، موقعیت انسان‌ها در برابر ناخالصی‌های اجتماعی پیرامون و… از جمله مواردی است که در این داستان علی محمد افغانی به آن‌ها پرداخته می‌شود.

گوشه ای از کتاب

در زندان اگر وضعی پیش بیاید که نگهبانان شب نتوانند سر پست‌های خود بخوابند آن وقت است که کفرشان بالا می‌آید و با سر و صدا و ایجاد ناراحتی زندانیان را نیز از خواب بیدار می‌کنند. این اشخاصی که در طول زمان به مناسبت خشونت شغلی، قیافه‌های مسخ شده‌ای پیدا کرده‌اند، همین قدر که می‌بینند سر زنجیری را به دست دارند که یک عده انسان به آن بسته شده‌اند، خیال می‌کنند خدا هستند و هست و نیست زندگی این انسان‌های بدون دفاع را در ید قدرت خود دارند. درباره آن‌ها می‌گویند آب به دست یزید افتاده است.

پاسبان زندان که فامیلی‌اش خُرّم بود ولی همه او را از روی اسم کوچکش نجف صدا می‌زدند از نصف شب به این سو نوبت کشیکش بود. با چراغ قوه دستش توی کریدور نیمه تاریک، کفش‌های میخ دارش را به صدا درآورده بود و از این طرف به آن طرف پله می‌رفت. صدای نفس پیه گرفته‌اش مثال لوکوموتیو همه را از خواب بیدار می‌کرد. توی سلول‌ها، که درهاشان باز بود، یا میان کُریدور نمناک و گرم، مثل کشته‌هایی که از یک لشکر شکست‌خورده در میدان جنگ به جا مانده است، بدون هیچ نظم معینی، هیکل‌های نعش مانندی روی زمین ولو بودند، که حالا با سر و صدای پاسبانْ نجف از خواب بیدار می‌شدند. سر جاهای خود، معترض، تکان می‌خوردند و همین که می‌دیدند کیست که در کریدور به چرخ افتاده، مفهوم یا نامفهوم، زیر لب فحشی می‌دادند و می‌کوشیدند تا دوباره به خواب روند، نوری که کریدور و سلول‌ها را روشن می‌کرد از چراغ‌هایی بود که آن سوی دیوار روی پنجره‌های میله‌دار می‌سوخت. و به علت کوچکی لامپ و همچنین گرد و غباری که روی آن نشسته بود، آن‌قدر کم‌سو بود که به‌زحمت دیده می‌شد. یکی از زندانیان توی کریدور، نزدیک پله، که پاسبان نجف چند بار از روی سرش رد شده بود، برای آنکه صدای قدم‌هایش را نشنود جل پاره زیراندازش را از یک طرف برگرداند و روی سرش آورد. زیر لب غرید: ناکس اگر یک روز توی این بند کتکی نوش جان کند و حالش جا بیاید بار دیگر جرأت نمی‌کند از در پایش را این طرف بگذارد.

برخاست نشست، قیافه سرخ اوریتی داشت. موهایش را که چند دانه بیشتر نبود از اطراف روی طاسی سرش برد و گفت:

– نجف، در این وقت شب توی بند دنبال چه می‌گردی؟ مگر بند تنبانت را گم کرده‌ای؟ نمی‌شه کفش‌های لعنتی‌ات را از پا در آوری که ما را از خواب بیدار نکنی؟ اصلاً پاسبان حق ندارد بیاید توی بند.

مردی پای پله‌ها خوابیده بود. از مدت‌ها پیش کمردرد داشت و نمی‌توانست روی زمین صاف بخوابد. می‌باید همیشه نصف تنه‌اش جای بلندتری باشد. به این علت، برای خوابیدن پای پله‌ها را انتخاب کرده بود. در همان حال که سرش روی بازویش بود گفت:

– بند جنایتکاران اسمش با خودش است. اینجا قفس شیر و پلنگ است نجف. تو با چه جرأتی می‌آیی توی قفس شیر و پلنگ؟ بالاخره یک روز حالت را جا می‌آوریم.

نجف ناله‌ای شبیه خنده از توی گلویش سر داد. مثل این بود که پوزش می‌خواست. گفت:

– بی‌پدر کجا خوابیده؟ بی‌پدر را می‌خوام. توی سلول خودش نیست.

بی‌پدر، نام یکی از زندانیان این کریدور بود که هشت سال محکومیت داشت. نام اصلی‌اش زکی بود. ولی از آن جهت که خیلی تخس و ناسازگار بود و با کوچک‌ترین برخورد، کار را به دعوا و زد و خورد می‌کشاند دوستانش سال‌ها پیش این لقب را به او داده بودند، که رویش مانده بود. جای او در بند یک بود که مجازات‌های کمتری داشتند؛ ولی حالا به دستور رئیس زندان، به خاطر همان دعواها و شرارت‌هایش، از یک ماه پیش به این بند منتقل شده بود که زندانیانش محدودیت‌های بیشتری داشتند؛ ولی چون عده‌شان کمتر بود، برخوردهاشان به حداقل بود و به علت طولانی بودن دوران محکومیت، با سختی‌های زندان خو گرفته و روحیه سازگارتری داشتند.

زکی، قبل از این چند بار به جرم دزدی یا شرارت، محکومیت‌های کوچکی پیدا کرده و به زندان افتاده بود. این‌بار فرش فروشیِ توی بازار را زده و توی زمینی که داشتند با پول آن اتاقکی ساخته بود. مثل هر جوان، حسابی، زنی گرفته و در سفری همراه او به مشهد، توبه کرده بود که آخرین دزدی‌اش باشد. عهد کرده بود که از آن پس به کلی رفتار گذشته را کنار بگذارد و برود دنبال زندگی سالم و شرافتمندانه، همان‌گونه که برادرش بود و همان‌گونه که سایر مردم بودند و در سایه‌ی قانون هیچکس نمی‌توانست به آن‌ها بگوید بالای چشم‌شان ابروست. برادر زکی ، محمد بیگ، پنج سال از او بزرگ‌تر بود. خون دل می‌خورد که برادر کوچکش تا این حد نادان و ناسازگار بار آمده بود. حتی چند بار خود او را که جثه نحیف‌تری داشت زده بود. چند وقتی مکتب و بعد مدرسه‌اش گذاشته بودند. پیاپی رد می‌شد و در کلاس‌ها در جا می‌زد. وسط امتحان آخر سال در کلاس پنجم، دواتش را به زمین کوبیده، به ناظم جلسه فحش داده و سالن را ترک کرده بود. روز بعد، اولین شرارتش بر سر دعوایِ با یک پاسبان پیش آمده بود که برایش شش ماه زندان آب خورده بود.

نویسنده

علی محمد افغانی

علی محمد افغانی

در حال حاضر مطلبی درباره علی محمد افغانی نویسنده محکوم به اعدام در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

مترجم وحید منوچهری واحد

در حال حاضر مطلبی درباره مترجم وحید منوچهری واحد مترجم کتاب محکوم به اعدام در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم وحید منوچهری واحد

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید