کتاب «در شناخت اینگمار برگمان» مجموعه مقالاتی است به انتخاب و ترجمه غلامرضا صراف در معرفی و شناخت یکی از مهمترین شمایلهای سینمای اروپا؛ یعنی اینگمار برگمان.
مقالات این کتاب، چشماندازی عمومی از اینگمار برگمان در مقام فیلمسازی مؤلف، هنرمندی صاحب سبک و خلاق و انسانی فرهیخته و حساس ارائه میدهند. تلاش بر این بوده تا آثاری برای ترجمه انتخاب شوند که تصویری صمیمانهتر و نزدیکتر از این هموطن استریندبرگ به دست دهند تا با دغدغههای ذهنی و عاطفی این بزرگمرد سینمای جهان بیشتر آشنا شویم.
اینگمار برگمان، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و فیلمساز است. در طول حیات کاریاش با پافشاری بر این نکته که تئاتر مثل همسری فداکار است، فیلم عذابی الیم است، پرخرج و خواهان معشوق -شما هر دو را میپرستید، هر کدام را به شیوهی خودش، هم به صحنه وفادار مانده و هم به پرده.
به نظر میرسد علاقهی برگمان به صحنه و پرده ریشه در دوران کودکیاش داشته باشد. فقط ده سال داشت که خاطرهانگیزترین اسباببازی عمرش را گرفت، چراغ جادو و تئاتر خیمهشببازی که برایش دکور و عروسک ساخت و نمایشنامه نوشت. وقتی زوج هرزگی شیطان (زندان) دوران کودکیشان را در خاطر مرور میکنند، با کمک وسیلهای مشابه آن است. عشق برگمان به جهان رؤیاها بیش از علاقهی یک بچه به بازی کردن بود. در نوجوانی بیشتر پول توجیبیاش را برای شهر فرنگ و دوربینش فیلم میخرید و چندین شب در هفته را توی سینما میگذراند. ضمناً بهطور مرتب اپرا میرفت، ولی گهگاهی پا به تئاتر میگذاشت. با وجود این در ۱۹۳۵ اجرای دورانساز اُلُف مولاندر از بازی رؤیای استریندبرگ را دید، اجرایی که تأثیری ماندگار بر او گذاشت.
پس از گذراندن امتحان ورودی دانشگاه و انجام خدمت سربازی، در دانشگاه استکهلم مشغول مطالعهی ادبیات و هنر شد. پایاننامهی ادبیاتش را دربارهی کلیدهای بهشت استریندبرگ نوشت، متنی که میتوان آن را مثل یک نسخهی دستور صحنه خواند، ولی او بیشتر مجذوب گروههای تئاتری آماتور بود تا مطالعات رسمی و پایاننامهاش را برای گرفتن مدرک دانشگاهی تمام نکرد؛ با همهی اینها سالهایی که در دانشگاه گذراند ارزشمند بودند، چون به او این فرصت را داد تا استعدادهای خلاقه و کارگردانیاش را محک بزند و همچنین اولین ارتباطهایش با تهیهکنندگان سینما را برایش فراهم ساخت.
برگمان کارش را در تئاتر به عنوان کارگردان کارگاه مسکونی مسیحی مِستر اُلُفسگوردِن شروع کرد. در اجراهایش، خوشبختی از طریق سفر استریندبرگ و مکبث بود، محبوبترین نمایشنامهاش از شکسپیر. رئیس تئاتر دانشجویی استکهلم که اجرای مکبث را دید، از برگمان دعوت کرد تا دربارهی کارش با او صحبت کند. بلافاصله مشغول روی صحنه بردن پلیکان استریندبرگ برای گروه تئاتری دانشگاه استکهلم شد. او در میان دانشجویان به کارگردانی با مهارتی جادویی، اما انسانی دمدمیمزاج مشهور گشت. یکی از بازیگران جوان کارگاه، بیرگر مالمستن اولین خاطراتش را از برگمان ثبت کرده است: همیشه چهرهاش به نظر حالتی خشمگین داشت و فوقالعاده بااستعداد ولی کاملاً مجنون به نظر میرسید. او این نمایشنامه را کارگردانی کرد، چکشی دست گرفت و هر از گاهی آن را به طرف بازیگران جوان پرت میکرد.
در ۱۹۴۴ برگمان دانشگاه را ترک کرده بود و حالا کارگردان حرفهای تئاتر شهر هلزینبرگ، شهری در جنوب سوئد شده بود. این تئاتر در آستانهی ورشکستگی هنری و اقتصادی بود، ولی در طول دو سال برگمان آنجا را به محلی کاملاً موفق تبدیل کرد. بعد به تئاتر شهر گوتنبورگ رفت و در آنجا هم تأثیرش فوقالعاده بود. در ۱۹۵۲، دورهی کارگردانی شش سالهای را در تئاتر شهر مالمو، یکی از مدرنترین تماشاخانههای اروپا آغاز کرد که در دوران برگمان به خاطر بازیهای یکدست و خوب و نمایشهای کوتاه متعادلش که از فاوست تا بیوهی خوشحال را در بر میگرفت، مشهور شد. بعداً بسیاری از بازیگران تئاتر مالمو، سفیران محبوب برگمان روی پردهی سینما شدند: هریت اندرسن، بیبی اندرسن، اینگرید تولین و ماکس فون سیدو.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک