کتاب تشریف نشر شهرستان ادب را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب تشریف نشر شهرستان ادب
تشریف
3.9 (2)
کتاب
تشریف،
اثر
علی اصغر عزتی پاک
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1402
توسط انتشارات
شهرستان ادب
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
کتاب تشریف روایتگر داستان مردی به نام شهریار است که در شب عروسی خود متوجه می شود همسرش در دوران دانشسرا دوست صمیمی اش مصطفی را به امنیتی ها فروخته است. شهریار با شنیدن این موضوع مجلس عروسی را ترک می کند و بدینشکل آوارگی سهروزه او آغاز میشود. آوارگیای که سرانجامش در دل برف و یخ تپههای اطراف همدان رقم میخورد. این داستان در آذرماه سال ۱۳۵۷ در همدان میگذرد و قصه سرگشتگیها و پیداشدنهاست.
گوشه ای از کتاب
دو سه بار در طول مسیرش از خیابان باباطاهر تا میدان پهلوی مأموران جلوش درآمدند و ایست دادند. هر دفعه با کمی گفت و گو با هم کنار آمدند و راهش را باز کردند. اما مأمور کوتاه قد و لاغر مردنی دور میدان کوتاه نیامد و به حرف هایش گوش نداد؛ و با همان لباس آب چکان هلش داد داخل کیوسک جلوی بانک ملّی در جبهه شرقی میدان. داخل کیوسک گرم بود و نیمه تاریک. شبح سروان سفیدمویی نشسته بود پشت میز تحریر فلزی زهواردررفته، و با دود سیگار استتار کرده بود. رادیو کنار دست سروان روشن بود و تک نوازی سنتور فضا را گرم تر کرده بود. سروان که سرحال به نظر می رسید، از پشت هاله دود سفید جوان را ورانداز کرد و سرووضع خیسش را خوب تماشا کرد. رفتار شبح وارش جوری بود که انگار ساعت ها منتظر بوده تا کسی دست شهریار را بگیرد و ببرد داخل. به مأمور قد کوتاه که او هم سرتا پا خیس بود، گفت:« خب، می گفتی استوار الوندی!»
استوار پا چسباند و گفت:« بی اعتنایی به منع آمدو شد قربان.»
سروان سرش را تکان تکان داد. سیگارش رسیده بود به سر چوب سیگار. ته سیگار را با نوک انگشت از بالا فشرد و انداخت داخل زیرسیگاری کنار دستش. سروان سرش را بلند نمی کرد، و انگار عمد داشت صورتش دیده نشود. حالش اما خوش بود و با همان حال خوش دست برد به بسته سفید سیگار و با بی خیالی محض یک نخ دیگر برداشت.
پشت جلد
چهرۀ شَوَندی خیلی آهسته آهسته از سایه درآمده بود و بعد درخشان و شعله ور شده بود و حالا مثل خورشید میانۀ مرداد، ایستاده بود جلوی رویش. این کرد که بود واقعاً؟ وحشت سرتاپای شهریار را در برگرفت. جوشیدن دانه های عرق از تختۀ پشتش را به وضوح حس می کرد. دست تقدیر داشت شهریار را به کجا می برد؟ یعنی همه چیز دست به دست هم داده بودند تا او را بازی بدهند این وسط؟
در حال حاضر مطلبی درباره علی اصغر عزتی پاک
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک