«بندزن، جامهدوز، سرباز، جاسوس» عنوان کتابی است نوشتهی جان لوکاره که همگان او را با رمانهای جاسوسی-جناییاش میشناسند.
لوکاره میگوید: همیشه دلم میخواست رمانی بنویسم که ماجرای آن در کورنوال میگذرد و تا امروز بندزن، جامه دوز… نزدیکترین اثر به چیزی بوده که در نظر داشتهام. در نسخهی ناتمامی که سالها پیش از شروع نگارش جدی این کتاب در کشوی میزم مانده بود، هیچ ردی از شخصیت جرج اسمایلی نبود؛ در عوض، داستان با معرفی مردی منزوی و تلخکام شروع میشد که تکوتنها در صخرههای کورنوال زندگی میکرد و به اتومبیل مشکیرنگ تکسرنشینی خیره شده بود که جادهی مارپیچی تپه را طی میکرد و به سوی او میآمد. در تصورم جایی شبیه بندر کوچک پورت گوارا در کورنوال غربی را انتخاب کرده بودم؛ آنجا که خانههای روستایی محقر در حاشیهی دریا بنا شدهاند و انگار تپههای پشت سرشان آنها را به سوی دریا هل میدهند. قهرمان داستان من با سطلی در دست، میرود تا به جوجههایش غذا بدهد. نقص عضو دارد، درست مثل جیم پریدو در کتابی که پیش رو دارید. او هم مثل جیم مأمور مخفی سابق بریتانیاست و در دامی افتاده بوده که خائنی از سازمان خودش موسوم به «سیرک» برای او پهن کرده بوده است.
طرح اولیهی کتابم دربارهی مأموران سیرک بود که این شخصیت را به سازمان بر میگردانند تا خائن ناشناس را به اجرای دوبارهی توطئهی خود و بنابراین افشای هویتش ترغیب کنند. میخواستم کل داستان در زمان حاضر بگذرد و نه در رفتوآمد به زمان گذشته که بعداً به آن روی آوردم؛ اما وقتی مشغول نوشتن کتاب شدم فهمیدم خودم را به چه دردسری انداختهام. هیچ راهی برای دنبال کردن یک روایت خطی پیدا نمیکردم و در عین حال، نگاهم به گذشتهای بود که قهرمان داستانم را به این نقطهی آغازین داستان کشانده بود. بنابراین یک روز، بعد از ماهها ناامیدی، کل نسخهی دستنویس را به حیاط بردم و سوزاندم و از نو شروع کردم.
به علاوه دردسر تازهای برای خودم تراشیده بودم. تصمیم داشتم چیزی را وصف کنم که در آن ایام هنوز برای خوانندگانم تازگی داشت و شاید به رغم همهی افشاگریهای مطبوعاتی دربارهی میزان نفوذ سازمانهای مخفی ما، هنوز تازه باشد: از جمله منطق پشت و روی عملیات جاسوسی دوجانبه و حجم انبوه رعب و وحشتی که میتوان در سازمان دشمن دید وقتی تلاشهایش برای جمعآوری اطلاعات، تحت نظر سازمان رقیب در میآید.
اوه، ما کموبیش میدانستیم کیم فیلبی زمانی رئیس بخش ضدجاسوسی سازمان مخفی انگلیس بوده و در جریان تلاشهای امریکا برای نفوذ در کا.گ.ب. قرار داشته است. میدانستیم او یک بار تا سمت ریاست کل سازمان مخفی انگلستان فاصله چندانی نداشته است. احتمالاً حتی میدانستیم این شخص به نافذترین دیدهبان سازمان سیا در مرکز مسکو، یعنی جیمز جسوس آنگلتون، در مأموریتهای جاسوسی دوجانبه توصیههایی کرده بوده؛ مأموریتهایی که تصور میشد کیم فیلبی یگانه متخصص آنهاست. در مطبوعات خوانده بودیم جرج بلیک، دیگر عنصر نفوذی کا.گ.ب. در سازمان جاسوسی انگلستان (SIS)، برای خدمت به مافوقهای خود در شوروی به تعدادی از مأموران انگلیسی خیانت کرده است، حالا ادعا میکند به صدها نفر؛ و کیست که بتواند لاف و گزاف این مرد بختبرگشته را انکار کند؟ آرمانش همچون قربانیانش فنا شدهاند؛ اما چیزی که افراد بسیار اندکی در صدد درک آن بودند ماهیت رفت و برگشتی زدوبند جاسوسی دوجانبه بود.
چون خائن مخفی از یک سو از هیچ تلاشی برای باطل کردن مساعی سازمان خودش مضایقه نمیکند و از سوی دیگر در آن سازمان، سابقه حرفهای موفقی برای خودش رقم میزند و در عین حال، طرح اقدامات ضربتی و ریزهکاریهای ظریفی را در اختیار سازمان قرار میدهد که برای مشروعیت بخشیدن به سازمان اهمیت دارند و درنهایت خودش را بهعنوان عضوی شایسته، قابل اعتماد و مردی خوب در شبی ظلمانی از دردسر کنار میکشد. هنر این بازی – که به بهترین شکل در تعبیر جی. سی. مستر من در وصف دستگاه متقلب بریتانیا علیه آلمان در طول جنگ بیان شده یک کنش تعادلبخش است بین چیزی که به نفع جاسوس دوجانبه بهعنوان عضو وفادار سازمانش است و چیزی که به نفع جبههی مقابل، در تلاشهای بیامانش برای گمراه کردن آن سازمان، است تا حدی که سازمان به کشور خود بیشتر آسیب برساند تا منفعت؛ لحظهای که سازمان لو رفته است و اسمایلی وارد عمل میشود.
چنین وضعیت رقتانگیزی در بحبوحهی دوران قدرتگیری بلیک و فیلبی بر سازمان جاسوسی انگلیس حاکم بود، درست همانطور که سازمان سیا با بدگمانیهای خود انگلتن دچار همین خودتخریبی شد؛ بعد از اینکه معلوم شد کامیابترین جاسوس دوجانبه کا.گ.ب. انگتن را به بازی گرفته بوده است، انگلتن بقیهی عمرش را صرف اثبات این ادعا کرد که سازمان او، همچون SIS، تحت کنترل مسکو بوده است و متعاقباً موفقیتهای گاه و بیگاه سازمان او چیزی نبودند مگر امتیازهایی که حقهبازهای شرور کا.گ.ب. به آنها میدادند. انگتن در اشتباه بود، اما تأثیری که بر سازمان سیا گذاشت همانقدر فاجعهبار بود که اگر حق با او میبود. هر دو سازمان مخفی اگر منحل میشدند، آسیب اخلاقی و مالی به مراتب کمتری به کشورهای خود وارد میکردند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک