بنر بالای صفحه

کتاب بندزن جامه دوز سرباز جاسوس

بندزن جامه دوز سرباز جاسوس

3.9 (2)
کتاب بندزن،جامه دوز،سرباز،جاسوس، اثر جان لوکاره ، با ترجمه زهره قلی پور ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1399 توسط انتشارات نی ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود

محصولات بیشتر
بندزن جامه دوز سرباز جاسوس

مشخصات محصول

نویسنده: جان لوکاره
ویرایش: -
مترجم: زهره قلی پور
تعداد صفحات: 408
انتشارات: نی
وزن: 462
شابک: 9786220603054
تیراژ: -
اندازه(قطع): رقعی
سال انتشار: 1399
تصویرگر: -
نوع جلد: -

چکیده

این کتاب، نخستین کتاب از سه‌گانه «در جست‌وجوی کارلا»، شاهکار «جان لوکاره» در «ادبیات جاسوسی» است که تیپ‌های شخصیتی زنده‌ای از مأموران مخفی و نیروهای سازمانی را در لایه‌های مختلف جامعه بریتانیا تصویر می‌کند. لوکاره در بازنمایی جدیت و سخت‌کوشی شخصیت‌هایش خواه رستگار یا خائن به بهترین نحو عمل کرده، چون از زمان جنگ شاهد مناسبات حاکم در سیاست‌های دستگاه‌های جاسوسی بوده است. در این کتاب او گوشه‌ای از چهره واقعی سازمان‌های جاسوسی را از رهگذر گمانه‌زنی‌های شخصیت سربه‌تو، باریک‌بین و جفا‌دیده «جرج اسمایلی» برملا می‌کند.

گوشه ای از کتاب

راستش اگر سرگرد، داور سالخورده در مسابقات تانتون قبض روح نشده بود، پای جیم هم هرگز به مدرسه ترزگود باز نمی‌شد. وسط ترم آمد، بدون اینکه مصاحبه‌ای پشت سر بگذارد، اواخر ماه مه بود-گرچه آب‌وهوا چیز دیگری می‌گفت- آن هم به‌واسطه‌ی یکی از آن مؤسسات دغلکاری که کارشان تأمین تیم آموزشی دبستان‌هاست استخدام شد تا به جای مرحوم داور تدریس کند، البته تا زمانی که فرد مناسبی پیدا شود.

ترزگود در دفتر مدرسه ایستاد و گفت: «زبان‌شناس. همکار موقت.» بعد با حالتی تدافعی به موهایش دست کشید. «پریدو» آن را این‌طور هجی کرد: «پرید» – رشته‌ی ترزگود زبان فرانسه نبود، برای همین از روی تکه کاغذ خواند – «إ- – او – ایکس، با نام کوچک جیمز. فکر می‌کنم تا ژوئیه حسابی کمکمان کند.»

تفسیر این نشانه‌ها برای معلم‌ها کار سختی نبود. جیم پریدو سفیدپوستی بینوا از قشر معلم‌ها بود. به همان دسته افسرده حالی تعلق داشت که مرحوم خانم لاودی، همان کسی که نیم‌تنه‌ای از پشم بره داشت و موقتی، به دانش‌آموزان دبستان دینی درس می‌داد تا اینکه چک‌هایش برگشت خورد، یا مرحوم آقای مالتبی، نوازنده پیانو که از دسته سرودخوان برای کمک به تحقیقات پلیس احضار شد و تا جایی که همه می‌دانستند تا آن روز به آن‌ها خدمت می‌کرد، چون صندوقچه‌اش هنوز در انباری، بلاتکلیف منتظر دستور مانده بود. چند نفر از همکاران، مخصوصاً مارجوری بنکس، اصرار داشتند در صندوقچه باز شود. می‌گفتند توی آن اشیای نفیسی است که خبر گم شدن ‌آن‌ها را همه دارند؛ از جمله عکس قاب نقره‌ای آبراهامیان از مادر لبنانی‌اش، مرغوب‌ترین چاقو جیبی ارتشی اینگرام که ساخت سوئیس بود و همین‌طور ساعت مچی سر پرستار. اما ترزگود با چهره‌ی جوان و چروک ندیده‌اش قاطعانه در برابر پافشاری آن‌ها ایستادگی می‌کرد. تنها پنج سال از زمانی می‌گذشت که مدرسه را از پدرش ارث برده بود، اما همین چند سال به او آموخته بودند که بهتر است بعضی چیزها سربسته بمانند.

جیم پریدو، در جمعه‌ای طوفانی از راه رسید. باران مثل دود تفنگ لول می‌شد و از دامنه‌های خاکی کوانتاکس پایین می‌غلتید، بعد شتابان از زمین‌های خالی کریکت می‌گذشت و در ماسه سنگ‌های در حال فرسایش، نمای بیرونی ساختمان‌ها فرو می‌نشست. درست بعد از ناهار، سوار بر یک الویس قرمز اسقاطی و یک یدک‌کش دست‌دوم که زمانی آبی بود، از راه رسید. مدرسه ترزگود در اولین ساعات بعدازظهر روی آرامش به خود می‌گیرد؛ آتش‌بسی موقت در جنگ دائمی روزهای مدرسه. پسرها را برای استراحت به خوابگاه می‌فرستند و آموزگاران در دفتر مدرسه همزمان با نوشیدن قهوه، روزنامه می‌خوانند یا مشق‌های پسرها را تصحیح می‌کنند. ترزگود برای مادرش رمان می‌خواند. بنابراین از کل افراد مدرسه تنها بیل روچ کوچولو بود که به چشم خود، آمدن جیم را دید؛ وقتی الویس لق‌لقو وارد پارکینگ پرچال و چوله شد، دود از کاپوتش بیرون می‌زد، برف پاک‌کن‌هایش تلق‌تلق می‌کردند و پشت بند آن، یدک‌کشی که از چاله‌ها می‌گذشت، تلوتلو می‌خورد. در آن روزها روچ تازه به این مدرسه آمده بود و بچه تنبل به حساب می‌آمد، البته اگر نگوییم کندذهن. مدرسه ترزگود دومین دبستان او در این دو ترم بود، روچ پسربچه‌ای خپل بود و تنگی نفس داشت، موقع استراحت اغلب انتهای تختش چمباتمه می‌زد و از پنجره به بیرون خیره می‌شد. مادرش در باث، خانه و زندگی‌ای اعیانی داشت؛ پدرش به باور اهالی مدرسه، ثروتمندترین فرد بین والدین بود؛ این امتیاز برای پسرش گران تمام می‌شد. روچ که به خانواده‌ی ازهم‌پاشیده‌ای تعلق داشت، دیده‌بانی در خونش بود. در منظره پیش چشم روچ، جیم دم ساختمان مدرسه توقف نکرد، بلکه از کل محوطه گذشت و تا حیاط اصطبل به راهش ادامه داد. پس جیم قبلاً با نقشه کلی آنجا آشنا شده بود. روچ بعد، به این نتیجه رسید که جیم بی‌شک پیش از آن روز در گوشه و کنار آنجا گشت زده یا نقشه‌هایش را دیده است، چون حتی وقتی به آن محوطه رسید، توقف نکرد، بلکه یکراست تا چمن‌های باران‌خورده به راهش ادامه داد، با سرعتی یکنواخت حرکت می‌کرد. بعد از روی خاکریز گذشت و با کله داخل گودال رفت و از میدان دید خارج شد. روچ احتمال داد الان است که یدک‌کش روی لبه خاکریز از محور خارج شود و به بدنه الویس برخورد کند، جیم به سرعت آن را کنترل کرد، طوری که فقط انتهای یدک‌کش از جا بلند شد و بعد مثل خرگوش غول پیکری که در سوراخش پنهان می‌شود، از نظر ناپدید شد.

نویسنده

جان لوکاره

جان لوکاره

در حال حاضر مطلبی درباره جان لوکاره نویسنده بندزن جامه دوز سرباز جاسوس در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

زهره قلی پور

در حال حاضر مطلبی درباره زهره قلی پور مترجم کتاب بندزن جامه دوز سرباز جاسوس در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

زهره قلی پور

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

CAPTCHA

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید