جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
چند بار به پرستار نزدیک شدم و گفتم: «به خدا من حالم خوبه بیا اینا رو از روی دهن و بینی من باز کن این هوا بد هواییه!» پرستار هیچ توجهی به من نمیکرد برای اینکه حرصم را در بیاورد، پشتش را به من می کرد و با دستش به دستگاههایی که لوله های اکسیژن و سیم برق بهشان متصل بود، مشغول میشد و درجه های مختلف روی دستگاه را کم و زیاد می کرد. از رفتارش خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم: «یه چند روز صبر کن سرکار خانم بذار حالم که جا اومد، به دکتر میگم از بیمارستان تسویه کنی و بری تو بخش اداری کار کنی که ارباب رجوع نداره و اونجا نمی تونی کسی رو کم محلی کنی دارم برات.... انگار نه انگار من را میبیند و صدایم را میشنوند در فضایی مثل صفحه نمایشی ذهنی دیدم معصومه همسرم همراه برادرش دوان دوان از در بیمارستان وارد شدند چند دقیقه ای نگذشته بود که از پشت در بخش مراقبت های ویژه من را میدیدند که روی تخت بودم به معصومه و برادرش نزدیک شدم و گفتم: «سلام حالت خوبه خانم خوبم؟ گریه نکن معصومه من کنار تم!»
آنها نه من را میدیدند و نه صدایم را می شنیدند. معصومه فقط گریه می کرد و لابه لای گریه هایش میگفت یا موسی بن جعفر! خودت برش گردون» صورتم را کنار صورت معصومه بردم و از پشت شیشه داخل اتاق را نگاه کردم. کنار تختی که رو به رویمان بود نام و نام خانوادگی ام روی یک وایت برد نوشته شده بود خواستم صورت کسی را که روی تخت خوابیده و کلی لوله و کابل برق و سنسور به صورت و جمجه و قفسه سینه اش متصل کرده بودند، ببینم همین که اراده کردم خودم را کنار تخت دیدم. نمیدانم چطور از شیشه ضخیم اتاق وی آی پی و دیوار سنگی اش گذشته بودم! به صورت مریضی که روی تخت خوابیده بود نگاه کردم. با دقت دیدم!
تلگرام
واتساپ
کپی لینک