جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
16,280
اوستا این کوزه خیلی بیشتر از اینها می ارزه ندیدی این عتیقه فروشه چطور با دیدنش دست و پاشو گم کرد؟ خب تو میگی چقدر قیمت بذاریم؟ بگیریم. می نمیدونم ولی بهتره ببریم به جای دیگه هم قیمت قاسم به حجره ،برگشت کوزه سنگی را از روی پیشخوان برداشت و به آهستگی گفت: ما بریم چند جای دیگه هم قیمت بگیریم.
یعقوب با دستپاچگی گفت: من تا دوازده سکه هم بهتون میدم اما به شرطی که همین حالا معامله رو تموم کنین. قاسم بدون اینکه اعتنایی کند خداحافظی کرد و از حجره زد بیرون یعقوب که نمیخواست به این راحتی کوزه را از دست بدهد شاگردش را مخفیانه دنبال آنها روانه کرد. قاسم و یار علی دوباره در بازار به راه افتادند اما این بار نگران تر از قبل چراکه حس میکردند اهالی بازار زیر چشمی آنها را می پاییدند. بالاخره هر کس سراغ یعقوب عتیقه فروش را می گرفت قدری مشکوک به نظر می رسید.
چند قدم که راه رفتند یار علی احساس کرد جوانکی آنها را عقیب می کند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک