کتاب گوهر صبر را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب گوهر صبر
گوهر صبر خاطرات شهید گوهر الشریعه دستغیب
3.8 (4)
کتاب
گوهر صبر (خاطرات گوهرالشریعه دستغیب)،
اثر
طیبه پازوکی
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1402
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی وزیری،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
کتاب «گوهرصبر» عنوان اثری است که طیبه پازوکی براساس خاطرات شفاهی «گوهرالشریعه دستغیب» در هشت فصل و به انضمام سه پیوست (روایتهای تکمیلی، زندگی نامهها و گاهشمار) به رشته تحریر درآورده است. خاطراتی از جنس زنانه که به حوادث و وقایع دوران انقلاب از منظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، محلی و حتی فرهنگ عامه میپردازد. گفتنی است محتوای این اثر از دو منظر دارای اهمیت است؛ اول آنکه در زمینه خاطرات زنان مبارز در انقلاب اسلامی تاکنون کتابی با این حجم از اطلاعات تاریخی چاپ و منتشر نشده است و دوم آنکه با وجود آمیختگی بسیاری از سالهای زندگی راوی با مسائل سیاسی و فرهنگی، وجهه فرهنگی آن پررنگ و درخور توجه است. مطالعه این اثر کمک میکند از چند و چون و چرایی آنچه در گذشته نزدیک روی داده، آگاه و با نقاط ضعف و قوت افکار و اعمال آنها که روزگاری تاریخ را رقم زدهاند، آشنا شویم و با عبرت از سرگذشت آنان فردا بهتری بسازیم.
گوشه ای از کتاب
یکدفعه در باز شد. سرم را به سمت در برگرداندم و دیدم دو نفر زیرِ بغل پیرمردی را گرفته اند و کشان کشان او را به اتاق می آورند. توجهی نکردم و دوباره با محسن حرف زدم. جوانی که اخطار داده بود نباید صحبتی رد و بدل شود، صدایم کرد و با لحن معنی دار و تمسخرآمیزی گفت: «خانم! آقای دکتر! » وقتی برگشتم، دیدم پیرمردی که آورده اند داخل اتاق، خودِ آقای اسدی است. باورم نمی شد. مات و مبهوت، ناخودآگاه گفتم: «اِ! اِ! » جوان به گمان اینکه میخواهم حرف بزنم، پرید سمتم که سیلی بزند زیرِ گوشم؛ اما سریع خودم را کشیدم عقب و نگذاشتم دستش به صورتم بخورد. نمی خواستم با دیدن این صحنه درد دیگری به دردهای این مرد اضافه شود. خودم را جمع وجور کردم و با مظلومیت گفتم: «آقا، من که چیزی نگفتم! مگر حرفی زدم؟! »
جوان چشم غره ای رفت و بلافاصله آقای اسدی را نیاورده؛ بردند، بدون اینکه حتی یک کلمه بین ما رد و بدل شود. این برای او و ما از هر شکنج های بدتر بود. دخترم زهرا، فقط توانست موقعی که او را می بردند، بگوید: «بابا! بابا! مشهدی رضا آمده! » مشهدی رضا موقع دستگیری آقای اسدی نبود. او رفته بود بَوانات که به زن و بچه اش سر بزند. زهرا میخواست به پدرش دلگرمی بدهد که ما تنها نیستیم، نگران من نباش. چند لحظه گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آنقدر پیر و شکسته شده باشد! مثل هشتاد ساله ها به نظر میرسید! برایم شده بود مثل یک غریبه! موقعی که او را بردند، هفتادونُه کیلو بود؛ اما از شدت شکنجه، شده بود یک پیرمردِ لاغر و خمیده پنجاه کیلویی که فقط مُشتی استخوان از او باقی مانده بود.
پشت جلد
یک دفعه در باز شد. سرم را به سمت در برگرداندم و دیدم دو نفر زیر بغل پیرمردی را گرفته اند و کشان کشان او را به اتاق می آورند. توجهی نکردم و دوباره با محسن حرف زدم. جوانی که اخطار داده بود نباید صحبتی رد و بدل شود، صدایم کرد ... وقتی برگشتم، دیدم پیرمردی که آورده اند داخل اتاق خود آقای اسدی است باورم نمی شد آن قدر پیر و شکسته شده باشد مثل هشتاد سالها به نظر می رسید، از شدت شکنجه شده بود یک پیرمرد لاغرو خميده پنجاه کیلویی که فقط مشتی استخوان از او باقی مانده بود.
در حال حاضر مطلبی درباره طیبه پازوکی
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک