جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
96,200
مسیر طولانی نبود اما تک تیرانداز زیاد بود و باید حواسم را جمع می کردم. پرندگان بیشتر وقت ها آواز سر می دادند. آواز پرندگان از آن چیزهایی است که هرگز تغییر نمی کند. مصطفی سالها پیش این را به من گفته بود و هر بار موشک ها ساکت میشدند پرنده ها بیرون می آمدند و آواز میخواندند. بر درختان عریان و بر گودال های انفجاری و سیم ها و دیوارهای فروریخته می نشستند و آواز می خواندند. به اوج آسمان دست نخورده پر می کشیدند و آواز می خواندند. به نزدیکی خانه مصطفی که میرسیدم حتی از دور هم صدای کم جان موسیقی را می شنیدم. همیشه در حالی پیدایش میکردم که در اتاق خواب نیمه ویران از موشکش روی تخت نشسته بود و صفحه ای را در گرامافون قدیمی اش پخش میکرد. به سیگارش یک میزد و ته آن را میجوید و ابری از دود بالای سرش برمی خاست و گربه ای خر خرکنان روی تخت کنارش نشسته بود اما آن روز وقتی رسیدم خبری از مصطفی نبود. گربه همان جایی که قبلاً مینشست خوابیده بود و دمش را دور تنه اش جمع کرده بود روی کمد کنار تخت عکسی از من و مصطفی بود در آن سالی که تجارتمان را راه انداخته بودیم هر دو رو به خورشید، چشم هایمان را جمع کرده بودیم،
زنبوردار حلب اثری داستانی ت اما نوری و عفرا در نتیجه تک تک گام هایی در ذهن من جان گرفتند که پابه پای کودکان و خانواده هایی برداشتم که خود را به یونان رسانده بودند. داستانی نوشته ام تا راهی باشد برای نشان دادن چگونگی حضور ما کنار کسانی که داغ های فراوانی تحمل کرده اند و بیش از هر چیز در جهان دوستشان داریم زنوردار حلب داستان همین داغ های عمیق عشق و یافتن روشنایی است. این همان چیزی بود که من در خیابان ها و اردوگاه های آتن دیدم و شنیدم و احساس کردم.
نوری و عفرا هنگام سفر در جهانی فروپاشیده نه تنها باید بار اندوه جانگاهشان را به دوش بکشند بلکه با خطرهایی نیز روبه رو می شوند. که دلیر ترین انسانها ارا را نیز مقهور خود می کند. برای همه این ها باید سفری را برای باز یافتن یکدیگر به آغاز آغ کنند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک