داشتم رویای یک دماغ عقابی را میدیدم که میتوانست از فاصلهای دور بوها را تشخیص دهد. در همان لحظه بین خواب و بیداری صدای شکستن حریم خصوصیام را شنیدم. وقتی چشم باز کردم همان رویای دماغ را دیدم. صاحب دماغ روی صورتم خم شده بود و انگشت دست راستش را روی پیشانیام گذاشته بود. داد زدم (کی هستی؟ اینجا چه غلطی میکنی؟) همزمان دستم به زیر بالش لغزید تا اسلحه را بردارد. صاحب دماغ از صورتم فاصله گرفت و من پلیسی را که دستگیرم کرده بود شناختم. ناکس جزء دستنخوردهها محسوب میشد البته به غیر از دماغش که به دلایل شغلی مجبور شده بود عوضش کند. چهارچوب بدنش دستنخورده بود انگار که تحفه است! اسلحه را رها کردم. حتی بلد نبود عذرخواهی بکند. ساکت گوشهای منتظر شد تا از رختخواب بیرون بیایم و لباس بپوشم. وقتی بهزور پای ایسلندیام را در شلوار میکردم پرسیدم (باز چی شده؟) به هوا پرید که شما به دادگاه دروغ گفتید. لِیلِیکنان خودم را تا میز رساندم به آن تکیه دادم پای ژاپنیام را در شلوار کردم ـ من چه دروغی به دادگاه گفتم؟ دماغش را بالا کشید ـ درباره دست راستتون... شما ادعا کردید اونو از بین بردید اما این دست دیروز تو یه سرقت از بانک حضور داشته. و همینطور که میدونید تو قضیه سرقت جعبه خورشید هم متهم اصلی همین دست بود. جیب شلوارم را به دنبال مدرک بیگناهیام گشتم کاغذی تاخورده را بیرون آوردم ـ فراموش کردید که من از اون اتهام تبرئه شدم؟ کاغذ را نگرفت ـ تا وقتی که دستِ راست شما پیدا نشده همچنان متهمید. گیر چه آدم نفهمی افتاده بودم! گاوصندوق را نشانش دادم ـ میخواید مدارک از بین بردنِ اونو نشونتون بدم؟ ـ نه... بله. نگاهی به کاغذ مچاله که نشان دادگاه رویش بود انداخت. ترسیدم مرا به جرم کوتاهی در نگهداری از اسناد حقوقی بازداشت کند. کاغذ را توی گاوصندوق گذاشتم. بین مدارک میگشتم. گفت (حتماً قبول میکنید که جعل مدرک کار آسونیه.) پوشه قرمزرنگ را دستش دادم. ـ تشخیص جعلی بودن یا نبودن اون با شما. من اگه هم دستو نگه داشته باشم به چه دردم میخوره؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک