262,700
بعد وقتی آرام آرام تنم گرم میشد تصویرم را می گشودم و خوب به چهره ام دقیق میشدم. به نظرم می رسید که هر شب از شب پیش غمگینترم چشمان رنگی من روزبروز کم رنگتر میشد و استخوانهای گونه ام هر شب بیشتر از زیر گوشت و پوست بیرون میزد، درست مثل کوهی که از زیر آب بیروی می آید و این مرا می ترسانید.
من می خواستم از گذشته فرار کنم و خیال میکردم سفر به یک نقطه دور می تواند طناب ارتباط مرا با گذشته قطع کند اما موضوع غیر از این بود. تو وقتی در مزرعه ای تخم گندم میکاری حتی اگر دیگر سری هم به مزرعه نزنی باد و باران و آفتاب گندمها را می رویاند و گذشته نیز مزرعه زندگی توست و خواه و ناخواه دانه هایی که افشانده ای رشد میکنند و بزور هم که شده خود را به چشم تو میکشند. ازدواجی که بر من تحمیل شده بود هر چند که میخواستم فراموشش کنم باز هم خود را بچشم من میکشید. در آن مزرعه گذشته به هر طرف نگاه میکردم زهره را میدیدم گوئی بر سر هزاران خوشه گندم هزاران چهره زهره با دست باد بالا و پائین می رفت اما هیچوقت نگاه ساکتش را از من نمیگرفت هر شب دلم میخواست از شدت اندوه نی لبکم را از جیب در آورم و در گوشه ای از میدان مونمارتر بنوازم اما هنوز هم آن حجب و حیای خاص شرقی مانعم میشد
در حال حاضر مطلبی درباره ر.اعتمادی نویسنده شوک پاریسی در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک