«استاد معین محترم است» کتابی است شامل مجموعه مترونوشتها، تاکسینوشتها و کافهنوشتهای بهناز جلالیپور.
حرکت کاروانها از دیرزمان تاریخ همواره تمثیل زندگی در حال حرکت بود و در این سفرها که ماهها و سالها طول میکشید بسیاری از زندگیها -چنان که معشوق شاعر بیم دارد- زیر و زبر میشد. مسافری که در راه بود، معلوم نبود به مقصد برسد و اگر به مقصد میرسید پیدا نبود که بتواند به مبدأ بازگردد. نقش قافلهها و کاروانها در طول تاریخ بیش از اینها بوده است. زندگی در حال حرکت را شکل دادهاند و حرکت زندگی را باعث آمدهاند. کاروان در حال گذر خود همان زندگی در حال حرکت بود و کاروان رفته همان زندگی بر باد رفته. چنان که کاروانی شدن در شعر حافظ معنای رخت بربستن از زندگی یافت (چون آن سرو روان شد کاروانی).
در روزگار ما، نقش عظیم و عمیق کاروان جای خود را به وسایل جدید حملونقل داده است. با حرکتی سریعتر از آنچه در زمان منوچهری و حافظ قابل تصور بود. تنها چیزی که فاصله سرعت آن روزگار با روزگار ما را پر میکرد اساطیر و افسانهها بود. اساطیر همواره ذهن بشر را تا آیندهی دستنیافتنی میبردهاند و قالی حضرت سلیمان تصوراتی از این دست را در دوردستهای تاریخ آسان میکرده است. با وجود این، بهترین تمثیل زندگی از روزگاران دور تا امروز کاروان و قطار در حال حرکت است که در ایستگاههای گوناگون توقف میکند تا عدهای را پیاده و گروهی را سوار کند.
وسایل حملونقل سریع در روزگار ما، از هواپیما گرفته تا قطارهای سریعالسیر، جای کاروانهای کهن را گرفتهاند؛ اما نقششان همان نقش مانده است. در این میان، وسایل حملونقل بین شهری نقش عمدهتری از وسایل شهری چون اتوبوس، تاکسی و مترو دارند؛ اما استنباط ما از حرکت آنها همان حرکت زندگی است؛ زندگی مدام در حال حرکت و زنده و پوینده و جنبنده و بیسکون زندگی در ایام قدیم با کاروانها و اسبها با آرامش بیشتری همراه بود و تأملهای بیشتر و درازمدتی را سبب میشد و در زمانهی ما در تاکسی و اتوبوس و مترو با توجه به شتابی که زندگی به خود دیده است با تأمل گذرا همراه است. اگر سفری با کاروان، به زندگی تمام عیارِ شخصیتی از شخصیتهای یک داستان و رمان میمانست، زندگی همراه با وسایل جدید تنها برشی از زندگی روزانه ماست. کوتاه، سریع، گذرا به اندازه چند ثانیه، یک دقیقه و حداکثر یک ساعت.
در این زندگی شتابان، برای ما اهالی مشرقزمین اتفاقات زیادی میافتد. بحثهای زیادی در میگیرد و تجربههای مهمی ردوبدل میشود. در تاکسیها و اتوبوسهای اروپا و امریکا، بحثی میان سرنشینان غریبه در نمیگیرد. مردمان غریبه اساساً سر صحبت را با یکدیگر باز نمیکنند. در مترو لندن و پاریس و برلین کسی با کسی سخن نمیگوید. همه سر در لاک خود دارند؛ اما در جامعه ایران بیشترین بخشهای سیاسی و انتقادی در درون تاکسیها و اتوبوسها جریان دارد. مردمان ناشناس به محض اینکه سوار تاکسی میشوند با آن دیگری صمیمی میشوند، سر درد دل را باز میکنند و در یک سفر کوتاه به حل و فصل تمام مسائل سیاسی و اقتصادی کشور میپردازند و واهمهای به خود راه نمیدهند که طرف صحبتشان کیست. این موضوعی است که بهویژه از دیدگاه جامعهشناسی درخور مطالعه است و به لحاظ تاریخی از خصوصیات ما مشرقزمینیهاست.
در این میان، مترو وضع خاصی دارد. مترو پدیده مدرنی در حملونقل شهری ایران است که هر سال بیشتر گسترش مییابد و امکانات سفرهای درون شهری را وسعت میبخشد. مترو، درمقایسه با اتوبوس و تاکسی، جامعهی بزرگتری است، واگنهای آن به هم راه دارند و دنیایی که در آن میگذرد، از هر حیث بیشتر قابل تعمق است. درواقع مترو مانند کوچه و خیابان –زمانیکه شهرها هنوز خلوت بود- به میدانی برای زندگی بدل شده است. میدانی که اهالی شهر -هرگاه سفر میکنند- بازیگران آن هستند و نویسندگان و داستاننویسان و به خصوص روزنامهنگاران مانند دیگر عرصههای زندگی میتوانند به تماشای آن بپردازند. به تماشا و نقاشی صحنههایی که هر روز و همواره در دور و بر ما جریان دارد و در این تماشا ما را نیز سهیم میکنند، بهناز جلالیپور یکی از این روزنامهنگارانی است که حالا خود را وارد میدان نوعی داستاننویسی کرده است. آنچه نوشته است هنوز داستان نیست؛ اما رگههای خوبی از داستاننویسی در آن هست و مهمتر اینکه بخشی از داستان زندگی ماست. شاید بتوان آن را نوعی «ادبیات مترو»یی خواند که تازه دارد به وجود میآید و ابداع اوست. لطف این قصهها آن است که نویسنده تنها به تماشای بازی مشغول نمیشود، بلکه بهنوعی خود نیز بازیگر آنهاست. بازی او، دقت و ثبت و ضبط ماجراها و رفتن به زیر پوست شهر است. آنچه او نوشته، به گمان من فضولیهای بیش از حد خبرنگاری است که از دیدن و شنیدن و ثبت و دستکاری و سرانجام نقل آنها نمیهراسد، بلکه برعکس دیدهها و شنیدههای خود را به قلم میآورد و دایرهی بزرگتری از خوانندگان را با خود همراه میکند.
نویسنده چون خود زن است در این ماجراها بیشتر با زنانی همراه میشود که در کوپههای زنانه مترو جمع میشوند و دردهای خود را در انواع مختلف عریان میکنند؛ اما در هیچیک از این نوشتهها، قصد پرداختن به صورت ازلی مادر یا معشوق از زن نیست حتی به زن به عنوان مایملک مرد، چنانکه در برخی فرهنگها مطرح است، نمیپردازد. اساساً نه به تاریخ بشر توجه دارد که زن انواع هنرها مانند آشپزی، کشاورزی و بافندگی را تحویل تمدن بشری داده و نه شخصیتپردازی و داستاننویسی به مفهوم رایج کلمه در آنها صورت میگیرد، بلکه صرفاً میخواهد مقطعی از زندگی گذرای اجتماعی و سیر و سلوک ما ایرانیها را در میان جمعی عبوری و ناشناخته نقاشی کند. اگر چهرهی مادرانه یا معشوق ازلی زن نیز ظاهر شود، امری کاملاً تصادفی است و موضوع نوشتهها نیست. مسائل اجتماعی مردمان است که ظاهر میشود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک