کتاب استاد معین محترم است را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
فروش ویژه
کتاب استاد معین محترم است
معرفی کتاب استاد معین محترم است
3.2 (2)
کتاب
استاد معین محترم است (مجموعه:مترو نوشت ها،تاکسی نوشت ها،کافه نوشت ها)،
اثر
بهناز جلالی پور
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1401
توسط انتشارات
روزنه
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
«استاد معین محترم است» کتابی است شامل مجموعه مترونوشتها، تاکسینوشتها و کافهنوشتهای بهناز جلالیپور.
حرکت کاروانها از دیرزمان تاریخ همواره تمثیل زندگی در حال حرکت بود و در این سفرها که ماهها و سالها طول میکشید بسیاری از زندگیها -چنان که معشوق شاعر بیم دارد- زیر و زبر میشد. مسافری که در راه بود، معلوم نبود به مقصد برسد و اگر به مقصد میرسید پیدا نبود که بتواند به مبدأ بازگردد. نقش قافلهها و کاروانها در طول تاریخ بیش از اینها بوده است. زندگی در حال حرکت را شکل دادهاند و حرکت زندگی را باعث آمدهاند. کاروان در حال گذر خود همان زندگی در حال حرکت بود و کاروان رفته همان زندگی بر باد رفته. چنان که کاروانی شدن در شعر حافظ معنای رخت بربستن از زندگی یافت (چون آن سرو روان شد کاروانی).
در روزگار ما، نقش عظیم و عمیق کاروان جای خود را به وسایل جدید حملونقل داده است. با حرکتی سریعتر از آنچه در زمان منوچهری و حافظ قابل تصور بود. تنها چیزی که فاصله سرعت آن روزگار با روزگار ما را پر میکرد اساطیر و افسانهها بود. اساطیر همواره ذهن بشر را تا آیندهی دستنیافتنی میبردهاند و قالی حضرت سلیمان تصوراتی از این دست را در دوردستهای تاریخ آسان میکرده است. با وجود این، بهترین تمثیل زندگی از روزگاران دور تا امروز کاروان و قطار در حال حرکت است که در ایستگاههای گوناگون توقف میکند تا عدهای را پیاده و گروهی را سوار کند.
وسایل حملونقل سریع در روزگار ما، از هواپیما گرفته تا قطارهای سریعالسیر، جای کاروانهای کهن را گرفتهاند؛ اما نقششان همان نقش مانده است. در این میان، وسایل حملونقل بین شهری نقش عمدهتری از وسایل شهری چون اتوبوس، تاکسی و مترو دارند؛ اما استنباط ما از حرکت آنها همان حرکت زندگی است؛ زندگی مدام در حال حرکت و زنده و پوینده و جنبنده و بیسکون زندگی در ایام قدیم با کاروانها و اسبها با آرامش بیشتری همراه بود و تأملهای بیشتر و درازمدتی را سبب میشد و در زمانهی ما در تاکسی و اتوبوس و مترو با توجه به شتابی که زندگی به خود دیده است با تأمل گذرا همراه است. اگر سفری با کاروان، به زندگی تمام عیارِ شخصیتی از شخصیتهای یک داستان و رمان میمانست، زندگی همراه با وسایل جدید تنها برشی از زندگی روزانه ماست. کوتاه، سریع، گذرا به اندازه چند ثانیه، یک دقیقه و حداکثر یک ساعت.
در این زندگی شتابان، برای ما اهالی مشرقزمین اتفاقات زیادی میافتد. بحثهای زیادی در میگیرد و تجربههای مهمی ردوبدل میشود. در تاکسیها و اتوبوسهای اروپا و امریکا، بحثی میان سرنشینان غریبه در نمیگیرد. مردمان غریبه اساساً سر صحبت را با یکدیگر باز نمیکنند. در مترو لندن و پاریس و برلین کسی با کسی سخن نمیگوید. همه سر در لاک خود دارند؛ اما در جامعه ایران بیشترین بخشهای سیاسی و انتقادی در درون تاکسیها و اتوبوسها جریان دارد. مردمان ناشناس به محض اینکه سوار تاکسی میشوند با آن دیگری صمیمی میشوند، سر درد دل را باز میکنند و در یک سفر کوتاه به حل و فصل تمام مسائل سیاسی و اقتصادی کشور میپردازند و واهمهای به خود راه نمیدهند که طرف صحبتشان کیست. این موضوعی است که بهویژه از دیدگاه جامعهشناسی درخور مطالعه است و به لحاظ تاریخی از خصوصیات ما مشرقزمینیهاست.
در این میان، مترو وضع خاصی دارد. مترو پدیده مدرنی در حملونقل شهری ایران است که هر سال بیشتر گسترش مییابد و امکانات سفرهای درون شهری را وسعت میبخشد. مترو، درمقایسه با اتوبوس و تاکسی، جامعهی بزرگتری است، واگنهای آن به هم راه دارند و دنیایی که در آن میگذرد، از هر حیث بیشتر قابل تعمق است. درواقع مترو مانند کوچه و خیابان –زمانیکه شهرها هنوز خلوت بود- به میدانی برای زندگی بدل شده است. میدانی که اهالی شهر -هرگاه سفر میکنند- بازیگران آن هستند و نویسندگان و داستاننویسان و به خصوص روزنامهنگاران مانند دیگر عرصههای زندگی میتوانند به تماشای آن بپردازند. به تماشا و نقاشی صحنههایی که هر روز و همواره در دور و بر ما جریان دارد و در این تماشا ما را نیز سهیم میکنند، بهناز جلالیپور یکی از این روزنامهنگارانی است که حالا خود را وارد میدان نوعی داستاننویسی کرده است. آنچه نوشته است هنوز داستان نیست؛ اما رگههای خوبی از داستاننویسی در آن هست و مهمتر اینکه بخشی از داستان زندگی ماست. شاید بتوان آن را نوعی «ادبیات مترو»یی خواند که تازه دارد به وجود میآید و ابداع اوست. لطف این قصهها آن است که نویسنده تنها به تماشای بازی مشغول نمیشود، بلکه بهنوعی خود نیز بازیگر آنهاست. بازی او، دقت و ثبت و ضبط ماجراها و رفتن به زیر پوست شهر است. آنچه او نوشته، به گمان من فضولیهای بیش از حد خبرنگاری است که از دیدن و شنیدن و ثبت و دستکاری و سرانجام نقل آنها نمیهراسد، بلکه برعکس دیدهها و شنیدههای خود را به قلم میآورد و دایرهی بزرگتری از خوانندگان را با خود همراه میکند.
نویسنده چون خود زن است در این ماجراها بیشتر با زنانی همراه میشود که در کوپههای زنانه مترو جمع میشوند و دردهای خود را در انواع مختلف عریان میکنند؛ اما در هیچیک از این نوشتهها، قصد پرداختن به صورت ازلی مادر یا معشوق از زن نیست حتی به زن به عنوان مایملک مرد، چنانکه در برخی فرهنگها مطرح است، نمیپردازد. اساساً نه به تاریخ بشر توجه دارد که زن انواع هنرها مانند آشپزی، کشاورزی و بافندگی را تحویل تمدن بشری داده و نه شخصیتپردازی و داستاننویسی به مفهوم رایج کلمه در آنها صورت میگیرد، بلکه صرفاً میخواهد مقطعی از زندگی گذرای اجتماعی و سیر و سلوک ما ایرانیها را در میان جمعی عبوری و ناشناخته نقاشی کند. اگر چهرهی مادرانه یا معشوق ازلی زن نیز ظاهر شود، امری کاملاً تصادفی است و موضوع نوشتهها نیست. مسائل اجتماعی مردمان است که ظاهر میشود.
چکیده
معرفی مختصر کتاب کتاب «استاد معین محترم است»، مجموعهای است از مترونوشتها، تاکسینوشتها و کافهنوشتها به قلم «بهناز جلالیپور»، است. کتاب پیشرو، مجموعهای از روایات کوتاه و مستند را در خود جای داده که نویسنده با حضور در وسایل حملونقل عمومی و همراهی کوتاه با مردمی از اهالی این کشور، که بهدلیل جنسیت نویسنده عموما زنان هستند، و آنچه که میان آنها ردوبدل میشود و گفتوگوهایی که به نظاره مینشیند، نگارش کرده است. این روایات، چهرهای از جامعه ما را به تماشا میگذارند و هرچند براساس همراهی با زنان شکل گرفتهاند اما در آنها میتوان ردپای مردان را نیز به نظاره نشست و تنها به حکایاتی زنانه که قصد پرداختن به زنان با باورهای رایج موجود درباره آنها را دارند، محدود نمیشود.
گوشه ای از کتاب
حتى دم ظهر هم میتواند برای من صبح کله سحر به حساب بیاید. چشمهایم هنوز گیج خواب است، انگار ساعت ۵ صبح است. فقط خوبی مترو در این ساعتها این است که حسابی خلوت است و جا برای نشستن پیدا می شود. ساعت ۱۱ صبح است و همه کارمندها رفتهاند. قطار هم تازه رفته، صدای هوهو چیچیاش میآید که در تونل پیش میرود. دو تا چراغ قرمز پشتش هم معلوم است. همیشه در این مواقع حساب میکنم که پلهها را با چه سرعتی میآمدم، الان داخل قطار بودم؟ هیچوقت هم حساب و کتابها نتیجه نمیدهد و همین وقتها و به صدای هوهو چیچی آخرش میرسم.
قبل از من دو نفر روی صندلیهای ایستگاه در انتظار نشستهاند. یکیشان ۱۷ – ۱۶ ساله است و آن یکی حدود ۳۲ – ۳۵، حالا کمی بالاتر یا حتی پایینتر. آنقدر شبیه هستند که معلوم شود خواهرند. فقط خواهر بزرگتر غیر از آنکه خوش بر و روتر است، خوش خلق هم هست و دائم لبخند میزند. همه لباسهایش را جور خاصی همخوان کرده. خیلی حس خنکی به آدم میدهد این همه رنگ. با این رنگارنگی، او میشود پریوش. خواهر کوچکتر بینیاش را چسب زده. ریزگیاش برای من شبیه پریناز است. طفلی پریناز، دکتر بدجوری تیغ و چاقو را به کار برده. انگار حرص دنیا را سر دماغ این طفلی خالی کرده است. پایین ببینیاش را تا توانسته بالا برده، جوری که هر دو سوراخ بینیاش توی چشم میزند، آن هم ناجور. روی بینیاش را هم حسابی گود کرده. فقط یک نخود برایش گذاشته است. دختری از جلویمان رد میشود که او هم بینیاش چسبکاری است. پریناز، میزند به پهلوی پریوش: «بد عملش کرده؟ زیر چشمهاش چقدر کبوده.»
من لبخند میزنم، البته بیشتر برای دوستی: «در عوض برای تو اصلاً هیچ اثری نمونده، دو روز دیگه چسبها را هم میتونی برداری.»
پریوش خندهاش میگیرد، آن هم یکجور سرخوشانهای: «این هنوز عمل نکرده، برای امتحان چسب زده ببینه چطوری میشه. تازه داریم میریم دکتر وقت بگیریم.»
پریناز میزند به پهلوی خواهر بزرگتر: «مامان، این عالیه، اصلاً معلوم نیست عمل کرده.»
او با دست دختر دیگری را نشان میدهد که واقعاً بینی خوشفرمی دارد. هاج و واجم. مادر و دختر؟ عمل هم نکرده؟ «جدی شما مادر و دخترید؟ به خواهر بیشتر شبیه هستیدها.»
پریوش اصلاً تلاش نمیکند ذوق کند، انگار خیلی به این حرف عادت دارد و هزار بار شنیده است، برای همین به یک لبخند ساده قناعت میکند. در عوض رد دست دخترش را میگیرد ببیند واقعاً بینی خوبی است یا نه. واکنشی هم نشان نمیدهد. چون چشمانش را زود جابهجا میکند و جایی دیگر بازیاش میگیرد.
قطار میآید و همگی میرویم داخل و مینشینیم روبهروی هم.
دستفروشها هم ایستگاه به ایستگاه داخل قطار میشوند. مسافران جدید هم میآیند.
بالا و پایین این بینی چیزی ندارد. یعنی بعید است دکتر به این بینی دست بزند. مگر چیزی به آن اضافه کند. کمی سرش را پایین بیاورد یا آن قوس را پر کند. خودش میان مسافرها همه هوش و حواسش به کسانی است که بینی عمل کردهاند. نوک بینی یکی را میپسندد و قد آن یکی را و از پرههای دیگری ایراد میگیرد. دائم نگران است نکند بینیاش مثل این شود یا آن. همه را هم بلند بلند میگوید. مادرش، که تا چند دقیقه پیش به نظر خواهرش میآمد، هم سرش را به رفتوآمدها گرم کرده است. هر دستفروشی میآید، خوب و بادقت به تبلیغاتش گوش میدهد؛ حتی گاهی قیمت هم میپرسد.
پریناز بیخودی نگران است. حتماً دکتر به این بینی دست نمیزند: «بینیات خیلی خوبه، دکتر چی را باید عمل کنه؟»
خودش اصلاً محل نمیگذارد. پریوش هم با من همنظر است. اما چارهای برایش نمانده، میبردش دکتر، بلکه او بگوید این بینی عمل نمیخواهد. البته این را خودش میگوید که از دستش ذله شده از بس همه فکر و ذکرش عمل است.
دستفروشی آمده با دستمالهای رنگیرنگی آشپزخانه. جنسش نانو است. خودش میگوید معجزه میکند. همان موقع هم دختری با چسبی بر روی بینی میآید. هر دو هم کوپه بغل هستند. پریوش خم شده که خوبتر دستمالهای نانوی معجزهگر را ببیند، دختر هم در تلاش که از بالا و پایین سر مادر بینی تازهوارد را دید بزند و حتی پیشنهاد میکند شماره دکترش را بگیرد و سری به آن هم بزند. بینی دختر واقعاً خوب عمل شده، البته چشمهای درشت خودش هم زیبا بوده و گونههایش هم برجسته است.
پرینار: «مامان، مامان، ببین چه خوب عمل کرده، ببین.»
پریناز هنوز سر و گردن میکشد و مادرش هم. «مامان اینقدر تکون نخور.»
پریوش: «میخوام ببینم چی میفروشه خب.»
پریناز هم عصبانی شده و هم متعجب است: «دماغ من مهمتره یا دستمال آشپزخونه!!! پسفردا خراب بشه، کی جواب میده؟ چی کار کنیم؟»
ایستگاه شهدا- تیر ماه ۱۳۹۲
نویسنده
بهناز جلالی پور
در حال حاضر مطلبی درباره بهناز جلالی پور
نویسنده استاد معین محترم است
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در
بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با
توجه به
تعداد
بسیار
زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها،
کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند،
تهیه و
درج
محتوای
برای
آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت
ایدهبوک،
این
نویسنده
را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و
مفید،
سایرین را
به
مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه
ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک