1
33,120
مقدمه
فصل ۱ رویای بیدار
فصل ۲- آخر شدن
فصل - جور هندوستان
فصل ۴ سیب سرخ دوستی
فصل ۵ سفر مرا به کجا برد؟
فصل ۶ سراچه ی ترکیب .
فصل -۷ خانه ی دوست
فصل - بشنو از نی
فصل -۹ باز چه خورده ای دلا؟
فصل ۱۰ بهار گفتگو
فصل -۱۱ پاییز حضور
فصل ۱۲ ای چشمه ی آگاهی
فصل ۱۳ جانمازم چشمه
اعترافی صادقانه است اگر بگویم که شروع تحصیل من در رشته ی معماری دانشگاه یزد مرزی واضح و نقطه ی عطفی آشکار در زندگیم به شمار می رود مرزی که زندگی مرا به دو قلمرو قبل و بعد از دانشکده تفکیک میکند تحصیل آکادمیک معماری در خانه ی تاریخی رسولیان طعمی ویژه از زیستن و آموختن را به من چشاند و سالهاست که شوق به اشتراک گذاشتن این احساس در درونم منتظر لحظه ی موعود است تا عیان شود.
در آستانه ی چهل سالگی طعن پر مهر دوستم بیتای نازنین مرا به سمت نوشتن این کتاب برد داستانی را از ماجراهای اسرار آمیز دانشکده برایش تعریف کردم و عصبانی شد که وقتی میتوانی بنویسی چرا وقتت را با ننوشتن هدر میدهی؟ با این تلنگر بموقع بود که در سحرگاهان یکی از روزهای پایانی فروردین ۹۵ دست به کار نوشتن شدم برایم عجیب بود که با شروع نگارش انسجامی غیر معمول و غیر قابل پیش بینی فضای ذهنم را سرشار کرد و مهارم را در دست گرفت، بگونه ای که انگار همه ی لایه های وجودم در اثنای نوشتن بر هم منطبق بود و گویی به متنی مهیااجازه ی آشکار شدن میدادم به سررسیدهای دفن شده در غبار انباری سر زدم و طوفان خاطرات بی هیچ ملاحظه مرا از جا کند و برد به آن سالهای دور آنچه در دفترهایم نوشته بودم بخش کوچکی از لحظه های تحصیل بود اما تقریباً همه ی آن را برایم زنده کرد.
این نشانه ی زیبا مرا متقاعد ساخت که در لحظه ای درست و در رویدادی صحیح واقع شده ام همچنین کمکم کرد تا فرآیند دشوار شخم زدن گذشته و به خاطر آوردن جزئیات تلخ و شیرین آن را تاب بیاورم و در میان سیل اشکها و لبخندها، روزهای پیاپی هر سحر برخیزم و بنویسم آنچه نوشته ام غالباً بر مستندات و اتفاقات واقعی استوار است، اما به اقتضای قالب داستانی آن گاهی خیال نیز جولانی داشته و مخیر بوده که رویدادی را در زمان یامکان قدری جابه جا کند یا بیآفریند.
بعد از طرح ۲ در سالهای باقیمانده ی دانشکده تا زمانی که بین ماه رجب و سرمای گزنده ی هوا ارتباطی بود نسبت به آن حال و هوا شرطی شده بودم شاید هم معتاد. نوار "نیلوفرانه افتخاری تازه آمده بود و مدام در جان دانشکده طنین می انداخت . کجاها که نمیبردمان چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو ..... تر می شده بود عجیب و معنوی میکده ای شده بود دانشکده و شراب لحظه های ناب پشت سر هم میباریدند هنوز فیلم "راز" را ندیده بودم با این حال رویدادها
هماهنگ با هم و با من دانه دانه حادث میشدند
تالار شرف الدین علی تئاتری به نام دلدار گذاشته بود که نمیشد هوشیار به دیدن آن رفت با مژگان رفتیم و چه رفتنی خیلی زیبا و ملکوتی بود و شدیداً تحت تأثیر قرار گرفتیم سالها بعد به هوای دلدار به دیدن تئاتر دیگری از این زوج هنری عارف مسلک و نسبتا مشهور رفتم اما به گرد آن تجربه هم نرسیدم. نمیدانم در هوای آن پاییز بی تکرار بیست سالگی چه نهفته بود که جور دیگر مینمود.
یک روز دم کلاسی صدای استادی را شنیدم که حرفهای نابی میزد و من با ولع و شوقی عجیب تند تند توی دفترم مینوشتمشان استاد جعفریش می گفتند و چه شعرهایی میخواند
دلم انار هزار دانه ای است که هر دانه اش از عشق سرخ است وقتی تو مرا نگاه میکنی یک دانه سرخ تر میشود
در حال حاضر مطلبی درباره نجمه عزیزی بندرآبادی نویسنده فصل تحصیلی ما در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک