جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
85,200
تفرقه بید از حکومت کن
یکی بود یکی نبود. باغبانی بود که تا میتوانست به درخت های باغش رسیدگی می کرد تا میوه های خوب به دست بیاورد. اما گاهی در اثر سرما، گاهی هم در اثر حمله ی دزدها میوه های خوب باغش را از دست میداد با سرما کاری نمی توانست بکند. دست دعا به آسمان بلند میکرد که خدا کمک کند و باغش را سرما نزند. اما همیشه مواظب بود که دزد به باغش دستبرد نزند. یک روز که باغبان برای سرکشی به باغش رفته بود دید که سه نفر مشغول چیدن میوه های خوب باغش هستند و سه کیسه هم دارند که میوه های چیده شده را توی آن می ریزند. چماقش را برداشت تا به دزدها حمله کند و آنها را از باغش بیرون بیندازد اما یک باره چیزی به ذهنش رسید و با خود گفت: این طوری نمی شود. آنها سه نفر هستند و من یک نفر اگر سه تایی متحد شوند و به من حمله کنند، دمار از روزگارم در می آورند. آن وقت هم میوه های باغم را برده اند، هم خودم را کتک زده اند. بهتر است پاورچین پاورچین برگردم و کمک بیاورم.» دو سه قدمی که از آن جا فاصله گرفت با خود گفت: «این که نشد. تا من برگردم و کمک بیاورم آنها میوه ها را چیده اند و بارشان را بار کرده اند و رفته اند. پس چه کنم؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک