آیا تو پسر سندباد بحری نیستی؟ او میگوید: همینطور است، من پسر سندباد بحری هستم، چرا اینگونه مرا نگاه میکنی چه کاری کردم؟ کلاغ میگوید: چه خوب شد ترا شناختم. من پدرت را در کنار دریای جیحون دیدهام. او مردی بود با دل و جرئت بسیار، و دلی پاک و مهربان، هنگامی که فریاد میکشید کوه به لرزه می افتاد! هنگامی که نوازش میکرد باران محبت از سر و روی او میریخت. اکنون من به یاران ترا میشناسم همه در خدمت تو خواهیم بود باکی به دل را نده.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک