جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
4,500
هسته آهسته رفت تا از خواب بیدارم نکند
نمی دانست خواب گردی قهارم
در شب نشینی های باغش
اعتماد را هرس میکنم
نفرت را نشا میزنم.
پروانه در یخچال را باز میکند و میگوید این واژه ها هم که کپک زده اند
ماهی چاقی را می اندازد روی میز به سلاخی
پیش ترها پروانه گفته بود:
مرد من فلسفه میدانست
همه چیز را بکر و مطلق میدید
همه چیز را ساده و صریح میگفت
در را که بست و رفت
تازه دانستم
سال ها بود که دیگر دوستم نداشت.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک