جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
475,410
خوش به حالت منم همین طور برای گفتن این حرف خیلی مکث کرد. «نمی خوای همراهت بیام؟ آدمای گیلز از این به بعد راحتت نمی ذارن. گر گفت: «بذار بیان» و بی هیچ کلمه ای راهی نمسترات شد. اگر بعد از تاریک شدن هوا نمی توانست تنهایی در کتر دام قدم بزند او هم باید علامتی که بی آزار" روی آن نوشته شده بود را دور گردنش می انداخت و روی زمین دراز می کشید تا او را حسابی بزنند.
همان گونه که روی پل می رفت نگاه درگها را از پشت سر احساس می کرد. برای دانستن خواسته شان نیازی به شنیدن پچ پچ حرفهایشان نداشت. یا می خواستند با او نوشیدنی بنوشند و گز برایشان تعریف کند چگونه فهمیده بود که بالیگر گنده خودش را تسلیم بلک تیپ ها کرده یا به توصیف او از نگاه چشمان گیلز در لحظه ی پایین آوردن اسلحه گوش کنند. اما گز از این کارها خوشش نمی آمد و اگر از این وضع راضی نبودند، می توانستند با باند دیگری همکاری کنند.
اهمیتی نداشت که چه فکری راجع به گز میکردند امشب می توانستند سرشان را بالاتر بگیرند. به همین دلیل بود که در باند او میماندند و تا سر حد مرگ به او وفادار بودند. وقتی کز رسماً عضو باند درگها شد دوازده سال داشت و دارودسته اش مایه ی تمسخر همه بود. مشتی بچه ی خیابانی و زورگیر از پا افتاده که کلاه برداری می کردند و گوش برهای بی پولی که در خانه ای مخروبه در بدترین بخش برل دور هم جمع شده بودند. او به گروه بزرگی نیاز نداشت، فقط یکی که خودش میتوانست آن را به چشم همه بزرگ کند؛ یکی که به او نیاز داشته باشد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک