جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
8,910
پیش قصه
ملاقات با پیرمرد
قصه ها
بشردان .
شست پای راست
عشق و تهوع .
چکش و کوزه
ملاقات با سوسک
من قاتلم .
سرگذشت مأمور زباله
روایت دوم
گودال راز آموز
پس قصه
ملاقات با دیگران
سر میز شام نشسته اند زن بی خیال و آسوده، مرد عصبانی و برافروخته. آهنگ گوش میدهند و به آرامی غذا میخورند. چند سالی است که ازدواج کرده اند. امشب یکی از شبهای خوب زندگی آنها نیست.
مرد کنترل را برداشت ضبط را خاموش کرد و کنترل را محکم روی میز کوبید. زن غذای مانده در دهانش را فروداد و با خونسردی و بی خیالی
اغراق شده ای گفت: چرا عصبی هستی؟ غذا خوشمزه نیست؟
برو بابا.»
چی شده؟»
هیچی چی بگم؟ از این زندگی مسخره خسته شده م.» از دست من عصبانی هستی؟ من کار بدی کرده م؟ با هر حرف زن مرد عصبانی تر از قبل میشد و با جمله آخر دیوانه شد. قاشق را محکم توی خورش کوبید چند قطره از خورش به صورت زن و چند قطره روی میز پاشید زن با کمترین واکنش ممکن به مرد نگاه
کرد و یک دستمال از جعبه بیرون کشید روی میز و صورتش را تمیز کرد.
پس چون خوش قیافه نیستیم ما رو می کشید. یعنی اگه ما خوش قیافه بودیم ولی آدم می خوردیم یا مثل شما خوش لباس و خوش چهره بودیم ولی دزد ریاکار، بی شرف، هزار رنگ و بد صفت بودیم شما ما رو نمی کشتید؟ کاری به کارمون نداشتید؟ همون طور که کاری به کار خودتون ندارید. شماها حتی به خودتون هم رحم نمی کنید. اگه آدم بدقیافه ای رو ببینید که مقام با پول نداره براتون مهم نیست که چقدر خوبی ممکنه توی وجودش باشه شما روحش رو له می کنید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک