جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
103,600
ماشنکا - پاولئتسکایا دختر جوان که تازه دوره ی دبیرستان
اختصاصی دختران را تمام کرده بود پس از مراجعت از گردش بخانه ی کو شکینها که در آنجا به عنوان مربیه ی اطفال زندگی میکرد با هنگامه ی عجیبی مواجه شد. میخایلو دربان که در را به روی او گشود فوق العاده منقلب و مثل خرچنگ سرخ بود از بالا صدای هیاهو به گوش میرسید ماشنکا فکر کرد
یقین خانم دوچار حمله شده.... یا با شوهرش دعوا کرده است... توی راهرو و اطاق رختکن با خدمتکارها مصادف شد. یکی از خدمتکارها گریه میکرد بعد ماشنکا دید که نیکالای سرگئییچ اربابش از توی اطاق او بیرون دوید ارباب مرد کوچک اندام و هنوز نسبتاً جوانی بود که صورتش پرچین و چروک و پف کرده بود و در سرش لکه ی بزرگ تاسی داشت صورت او بکلی قرمز شده بود. تمام بدن او متشنج می شد... بدون اینکه متوجه مربیه بشود از کنار او گذشت و دستها را بالا برده بانگ زد
تلگرام
واتساپ
کپی لینک