133,200
عشق های افسانه ای این طور ساخته میشوند؛ در زمانه بلا در روزگار تنگی و حتی وقت قحط سالی میشود اندر دمشق عشقهایی که می شود سالها و سالها بعد داستانش را تعریف کرد. عشق هایی که در دوری شکل گرفته اند نه در مجاورت عشقهایی که روزها را برای وصل شمرده اند. در این فراموشی ،عشق عاشق برای پایمردی بیشتر به یار نیاز دارد یار ناموجود یاری که جز اطوارش و جای خالی اش چیزی نداریم و با این همه همان قدر عزیز است که بود. اما وقتی یار نیست چطور میشود عشق را همچنان نگه داشت. این روایت عاشقی است که در غیاب یار عشق را مکرر میکند مصاحبه با خانم فخر السادات موسوی همسر سردار شهید احمد یوسفی در زمستان ۱۳۹۵ آغاز شد خوب یادم هست زمین پربرف بود از قطار که پیاده شدم و بخاری غلیظ از زیر واگنهای قطار بیرون می زد. هوا آفتابی بود و آسمان آبی همه چیز شاد و پاکیزه می نمود.
گفتم: «وقتی به ستاد تبلیغات جنگ رفتم، مسئول آنجا وسایل را به من تحویل نمی داد. می گفت چرا یک دختربچه را فرستاده اند. من کمی تند شدم و گفتم شما با سن و سال من چه کار دارید. کسی که مرا برای بردن این ها معرفی کرده حتماً می دانسته از پسش بر می آیم. آن آقا کوتاه آمد و گفت قصد جسارت نداشته و منظورش این بوده که وسایل خیلی زیاد است در جوابش گفتم من می روم و وانت نیسان کرایه میکنم فقط شما به نیروهایتان بگویید برای بار زدن کمک کنند. مسئولیت بقیه کار با خودم دو تا وانت بار کرایه کردم. اما دیدم درست نیست در جاده با راننده تنها باشم رفتم ترمینال. راننده اتوبوس حاضر نبود این همه وسایل را بار اتوبوس کند. می گفت صندوق های اتوبوس پر است از ساکها و بار مسافران به راننده گفتم این بار باید به زنجان برسد. با مسافرها صحبت کردم و گفتم رزمنده ها در جبهه جانشان را می دهند حالا شما حاضر هستید ساکهایتان را زیر پاها و یا روی زانو بگیرید تا وسایل را با این اتوبوس به زنجان ببریم. مسافرها قبول کردند. راننده هم با شنیدن حرفهایم آرام گرفت و وسایل را داخل و بالای سقف اتوبوس جا داد و آمدیم.»
تمام مدت که صحبت میکردم احمد یوسفی با دقت و عمیق به صورتم نگاه میکرد معذب بودم دلم میخواست خانم ادریسی بیاید. از حالت چهارزانو دو زانو نشستم و گفتم: «من دو سال است با شما کار کردم و تا حالا ندیدم مستقیم به صورتم نگاه کنید.»
عشقی انشین عزمی پولادین و ایمانی راستین چهره نگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالت زده میکند و فاصله ی نجومی شان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد. سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز پاییز که می آید نمیدانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مرور به برگهای زیبا و رنگارنگ مینگرم با من سخن میگویند زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست..... آری... پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر سر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند. اصلا پاییز بهار من است وقتی شکوفه میزند زخم های دلم در خزان فصلها..... او به من آموخت هر آمدنی رفتنی دارد؛ اما زیبا رفتن کار پاییز است.
در حال حاضر مطلبی درباره گلستان جعفریان نویسنده پاییز آمد در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک