استخوان های دوست داشتنی
استخوان های دوست داشتنی استخوان های دوست داشتنی

فروش ویژه

کتاب استخوان های دوست داشتنی

معرفی کتاب استخوان های دوست داشتنی

(2)
کتاب استخوان های دوست داشتنی، اثر آلیس سبالد ، با ترجمه میترا معتضد ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1400 به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
موجود
قیمت ایده بوک: 350,000 22%

273,000

350,000 22% 273,000

محصولات مرتبط

(2)
23%
فروش ویژه
(5)
23%
فروش ویژه
(2)
26%
فروش ویژه
(2)
28%
فروش ویژه
(5)
23%
فروش ویژه
(4)
23%
فروش ویژه
(5)
28%
فروش ویژه
(4)
26%
فروش ویژه
(4)
23%
فروش ویژه
(2)
28%
فروش ویژه

مشخصات محصول

نویسنده: آلیس سبالد ویرایش: -
مترجم: میترا معتضد تعداد صفحات: 440
انتشارات: وزن: 389
شابک: 9782000003830 تیراژ:
اندازه (قطع) : رقعی سال انتشار 1400
نوع جلد : شمیز

معرفی محصول

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

استخوان‌های دوست داشتنی از بهترین آثار در ژانر جنایی است. این رمان که اولین رمان آلیس سبالد است داستان دختری است که به قتل رسیده و در زمینی نزدیک خانه‌شان دفن می‌شود اما تنها سه روز بعد از این جنایت هولناک، اتفاقاتی می‌افتد که ابعاد این جنایت را پیچیده‌تر و عجیب‌تر می‌کند.

آلیس سبالد نویسنده این کتاب، خودش در سال ۱۹۸۱ و در دانشگاه، توسط یک غریبه مورد اذیت و آزار قرار گرفت و آثار این زخم درونی چنان عمیق بود که سبالد تلاش کرد تا برای زدودن آثار منفی این اتفاق از روح و روانش، دست به قلم ببرد و رمانی با همین موضوع بنویسد.

سوزی در این رمان تجسم بی چون و چرای خود نویسنده است که تلاش می‌کند تا با استفاده از قدرت درمانگری ادبیات، خود را درمان کند. بر اساس این رمان در سال ۲۰۰۹ فیلمی هم به کارگردانی پیتر جکسون ساخته شده است. این کتاب را میترا معتضد ترجمه کرده و نشر البرز آن را چاپ کرده است.

گوشه ای از کتاب

تهیه شده توسط تیم تولید محتوای ایده‌بوک

گوشه ای از کتاب

قاتل من مرد همسایه ما بود. مادرم گل‌هایی را که او در حاشیه باغچه‌اش کاشته بود دوست داشت و پدرم یک بار با او درباره نوع کودی که به گیاهانش می‌داد صحبت کرده بود.

قاتل من اعتقادات قدیمی داشت و می‌گفت پوسته تخم مرغ و تفاله قهوه به زمین قوت می‌بخشد؛ می‌گفت مادرش هم اینطوری زمینش را بارور می‌کرده است. پدرم تبسم کنان به خانه بازگشت، او را مسخره می‌کرد و می‌گفت ممکن است باغ وی زیبا به نظر برسد اما به محض آنکه یک موج گرما به زمین بخورد، بوی گندش در می‌آید و به آسمام می‌رسد.

اما در ۶ دسامبر ۱۹۷۳ برف می‌بارید و من که از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم تصمیم گرفتم برای زودتر رسیدن میانبر بزنم و از مزرعه ذرت عبور کنم. هوا نسبتا تاریک بود زیرا زمستان بود و روزها کوتاهتر شده بود، و من به خاطر می‌آورم که چگونه ساقه‌های شکسته ذرت راه رفتن را برایم دشوارتر می‌کرد.

برف ملایمی می‌بارید، دانه‌های سبک و کوچک برف به آرامی به زمین می‌ریخت و من از بینی نفس می‌کشیدم تا آن که بارش برف چنان سریع شد که مجبور شدم دهانم را برای تنفس باز کنم . دو متر دورتر از جایی که آقای هاروی ایستاده بود زبانم را بیرون آوردم تا مزه یک دانه برف را بچشم.

آقای هاروی گفت: از من نترسی‌ها

البته در مزرعه ذرت، در تاریکی، من هول شدم و از ترس پریدم. بعد از آن که مُردم اندیشیدم که بوی ملایم ادوکلنی هم در هوا پیچیده بود، اما من توجهی نشان نداده بودم یا فکر کرده بودم که این بو از یکی از خانه‌های بالای مزرعه می‌آید و به مشام می‌رسد.

گفتم: آه، آقای هاروی شمایید

تو دختر بزرگه سالمون هستی، نه؟

-بله

حال مادر و پدرت چطوره؟

گرچه من بزرگترین فرزند خانواده‌ام بوده‌ام و در انجام آزمون‌های کوتاه علمی هم فرز و زرنگ بودم، اما هرگز با بزرگسالان خودم را راحت احساس نمی‌کردم.

گفتم: خوبند. سردم بود، اما به خاطر رعایت سن او و این حقیقت که وی همسایه ما بود و درباره کود گیاهانش با پدرم صحبت کرده بود، بر جایم باقی ماندم و منتظر شدم.

او گفت: می‌دانی، همین پشت یک چیزی درست کرده‌ام، دلت می‌خواهد ببینیش؟

گفتم: آقای هاروی، من خیلی سردمه و مامانم هم همیشه می‌گه قبل از تاریکی خونه باشم.

او گفت: سوزی، حالا که هوا تاریک شده.
کاش می‌دانستم که گفته او چقدر عجیب بود. من هرگز نامم را به او نگفته بودم. فکر کردم شاید پدرم یکی از آن لطیفه‌های بی مزه‌اش را که نشانه نمکین و دوست‌داشتنی بودن فرزندانش می‌دانست، اما از نظر من باعث خجالت بود برایش تعریف کرده است.

پدر من از آن جور باباهایی بود که عکس عریانی از فرزندش را در سه سالگی هنگامی که در حمام طبقه پایین، حمامی که مهمانان استفاده می‌کنند مشغول استحمام بوده است در کیف بغلی خود نگه داری می‌کنند.

او این کار را شکر خدا فقط در مورد خواهر کوچکم لیندزی انجام داده بود و حداقل من از این بی حرمتی مبری مانده بودم. اما او دوست داشت این داستان را برای همه تعریف کند که چطور وقتی لیندزی به دنیا آمد، من آنقدر حسودیم شده بود که یک روز وقتی که پدرم در اتاق با تلفن مشغول صحبت بود ، من از کاناپه پایین آمدم و سعی کردم روی لیندزی که در گهواره‌اش بود ادرار کنم!

این داستان هربار که او آن را تعریف می‌کرد باعث سرافکندگی من می‌شد.

نویسنده

مختصری درباره نویسنده

آلیس سبالد

آلیس سبالد

در حال حاضر مطلبی درباره آلیس سبالد نویسنده استخوان های دوست داشتنی در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.


مترجم

مختصری درباره مترجم

میترا معتضد

در حال حاضر مطلبی درباره میترا معتضد مترجم کتاب استخوان های دوست داشتنی در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.

میترا معتضد

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید