جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
خواهرزاده دارم ولی وقتی اینجا زندگی نمیکنن، چه فایده؟ سال هاست همدیگر رو ندیدیم. آخه میدونین اونا آلمان زندگی میکنن ایگور با خجالت پرسید: «و همسرتون؟
خودش هم نمی دانست برای چی این قدر کنجکاوی می کند. به دست ضدیهودها کشته شد درجه دار بود یک ارتشی منظم و وظیفه شناس. صدای لاریسا از انتهای سالن آمد. و خیلی هم مهربون ایگور با دیدن لاریسا گل از گلش شکفت با خوشحالی از جایش برخاست.
«سلام»
لاریسا با خوشرویی پاسخش را داد سلام چند روز منتظر تونم.
ایگور با خوشحالی زیادی پاسخ داد: منتظر من؟!»
لاريسا با شیطنت خندید قرار بود کاسه مون رو برامون بیارین ایگور با خجالت گفت: «آه، معذرت میخوام یه کم گرفتار بودم. بعد مکثی کرد و ادامه داد اما برای جبرانش یه چیز ناقابل براتون آوردم. و تابلوی کادوپیچ شده را نشان دختر داد. او با تشکر تابلو را گرفت و زرورق دور آن را باز کرد. لحظه ای مسخ شده نگاهی به تابلو و سپس نگاهی به ایگور انداخت. شد. «آه، خدای من.... باور نکردنیه! مارگاریتا با بی قراری گفت: «ببینم این همسایه عزیزمون چی آورده؟» لاریسا تابلو را مقابل مادرش گرفت او نیز از دیدن تابلو شگفت زده
تلگرام
واتساپ
کپی لینک