جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
379,200
و برخی اساساً پایه نداشت که با چیدن چند قطعه سنگ پایه هایی برای آنها تشکیل داده و در هر حال میزها را بر پا داشته بودند.
در چهار گوشه اتاق مشعلهایی با پایه های بلند کار گذاشته بودند که محوطه آنجا را روشن میکرد و بوی سوختن کهنه پارچه و دودی که از آنها متصاعد می شد هوای اتاق را تیره کرده بود.
در یک سمت این اتاق بزرگ عده ای در حدود بیست نفر که همه لباسهای سربازی در تن داشتند و معلوم میشد از سپاهیان دولتی هستند گرد هم جمع شده و مشغول غذا خوردن بودند و با قهقهه های بلندی می خندیدند.
غیر از این سربازان پنج نفر دیگر که وضع لباس آنها معلوم می داشت دهانی و شاید از اهالی همین کاروانسرا باشند در گوشه ای نشسته و مشغول صحبت
بودند. داتیس آهسته وارد شد در این موقع یکی از آن سه نفر از جا برخاست و پیش آمد، پس از این که نگاهی به سرتا پای داتیس» افکند منظور او را پرسید. داتیس» گفت:
معلوم است هر کس که وارد اینجا میشود مسافر و رهگذر است.
من هم مسافری هستم که میخواهم امشب را در اینجا استراحت نمایم. مرد مزبور که شخصی قوی هیکل و تنومند و صاحب کاروانسرا بود او را به پشت یکی از میزها هدایت کرد.
هنوز لحظه ای نگذشته بود که مقداری غذا و يك سبد میوه در روی میز مقابل داتیس» گذاشته شد و داتیس مشغول غذا خوردن شد. طولی نکشید که روی میز از غذا خالی شد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک