جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
62,900
هر دو خارج شدند زنها و مردها به آن دو نگاه میکردند همه دلشان برای ماری میسوخت به وفاداری او پاکی او آفرین می فرستادند. از وقتی که پسر بوب مرده بود، ماری پدر شوهرش را رها نکرد در خانه ماند از پیرمرد دیوانه نگهداری میکرد. با فریادها و خروشها و دیوانگیهای او میساخت خانه آنها بیرون شهر بود. مزرعه کوچکی داشتند و ماری به کمک پیرمرد دیوانه در آنجا زراعت میکرد. آنها خیابان کوتاه شهر را پیمودند و به مزرعه خود رفتند. فردا داگاه تشکیل شد قاضی پیر هیئت منصفه در جاهای خود نشسته بودند وکلای طرفین در کنار مدعیان دیده میشدند. پیرمرد آرام بود وکلا پر حرفی میکردند شهود شهادت دادند. موضوع زیاد مهم نبود ولی وکلا میخواستند قدرت خود را نشان دهند هر دو مثل دو جنگجو به هم میپریدند با متلک ها، حرف های گوشه دار خود یک دیگر را مسخره میکردند وکیل بوب روی این نکته تکیه می کرد که بوب مردی است که زمانی موجب افتخار سرزمین خود بود، قهرمان سنگین وزن بکس بود و حالا هم مردی است آرام و زحمت کش ولی او را راحت نمیگذارند او را دیوانه، مردنی، منفگی خطاب میکنند مرد بدبخت عصبانی و خشمگین میشود. او می خواهد قدرت خود را نشان دهد از حیثیت خود دفاع کند... اگر او دیوانه است بفرستیدش دارالمجانین اگر نیست چرا او را به دیوانگی متهم میکنند... اگر او را دیوانه خطاب نکنند او هم با کسی کاری ندارد. رییس دادگاه تنفس اعلام کرد هیئت منصفه به اتاق دیگر رفتند و کمی بعد رأی دادند که عمل بوب دفاع از حیثیت خود بوده، باید او معاینه شود اگر دیوانه است به تیمارستان فرستاده شود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک