«ایوائو تاکاموتو؛ زندگی من با هزاران شخصیت کارتونی» عنوان کتابی است به قلم مایکل مالوری که انتشارات سوره مهر آن را به چاپ رسانده است. ویلی ایتو میگوید: در سال ۱۹۴۵، گرچه جنگ در اقیانوس آرام باشدت ادامه داشت، اما پایان اجتنابناپذیر آن نزدیک مینمود. یکصد و بیست هزار نیکی (ژاپنی_امریکایی) در نقاط صحرایی دورافتاده و شنزدایی شده در مجموعهای از اردوگاههای زنجیرهای، حبس شده بودند. بسیاری از شهروندان نوجوان به دلیل اینکه به اجبار در این اردوگاهها زندانی بودند، بهشدت تحت تأثیر این شرایط قرار داشتند. تقاضای آنها برای داشتن تحصیلاتی خوب که والدینشان همواره آن را گوشزد میکردند و پیگیریشان برای دستیابی به آیندهای پربار، همه و همه نقش بر آب شده بود؛ اما با وجود این، جریان زندگی با تلاش برای فائق آمدن بر این شرایط نامساعد همچنان ادامه داشت.
مرد جوانی که در اردوگاهی به نام مانزانار محبوس بود، با وجود این دشواریها مشتاقانه به طراحی میپرداخت. کارکنان استودیوی دیزنی پس از دیدن این طراحیها به دنبال او گشتند. در بحبوحه جنگ، این جوان مستعد، مانزانار را بری پیوستن به بخش انیمیشن تولیدات والت دیزنی ترک کرد. او در میان نیسیها (نسل دوم ژاپنی_امریکاییها) یک پیشگام محسوب میشد که در چنین شرایط حساسی در تاریخ، به صنعتی هالیوودی وارد شده است. بهرغم جوانی بهسرعت به یکی از اعضای سرشناس استودیوی دیزنی تبدیل شد. پیش از شروع جنگ تعداد محدودی از نیکیها توانسته بودند در صنعت انیمیشن مشغول به کار شوند، اما از آن پس، مرد جوانی به نام ایوائو تاکاموتو این مسیر را برای ما نیکیها هموار کرد و جذب شدن به چنین استودیوهایی را در شرایط پس از جنگ بسیار آسانتر ساخت.
اولینبار یکی از دوستانم که دوست صمیمی رابرت، برادر ایوائو تاکاموتو بود، من را با نام او آشنا کرد. کریسمس یکی از آن سالها، دوستم کارتی از رابرت دریافت کرد که ایوائو آن را طراحی کرده بود. یک کارت معمولی تبریک سال نو با مضمون کریسمس و بابانوئل، اما آنقدر عالی طراحی شده بود (شبیه کارهای دیزنی) که بسیار به وجد آمدم. دوستم گفت: ایوائو تاکاموتو برادر رابرت است که در استودیو دیزنی کار میکند. این مسئله در ذهن من حک شد.
نخستینبار در جولای ۱۹۵۴، برای مصاحبه و استخدام بهعنوان انیماتور به استودیوی دیزنی قدم گذاشتم. از بودن در آنجا دستپاچه شده بودم. پس از آن، وقتی به خودم آمدم و فهمیدم که همراه کارکنان استودیو و خود والت دیزنی در آسانسور بالا میروم، دستپاچگیام دو برابر شد! مدیر دفتر کارگزینی گفت: همینجا منتظر بمانید تا گروه را برای بررسی پرونده هنریتان صدا کنیم. زمانی که ایوائو تاکاموتو وارد بخش کارگزینی شد، بیشتر از هر زمان دیگری دستپاچه بودم. او قد کوتاهی داشت، موهایش مدل نظامی کوتاه شده بود و چهرهاش خوددار و بسیار جدی به نظر میرسید؛ اما هنگامیکه به یکدیگر معرفی شدیم چهرهاش کاملاً باز شد و با لبخندی گرم روبهروی من ایستاد؛ طوری که احساس دستپاچگیام بلافاصله از بین رفت. ایوائو میتوانست درک کند که با توجه به شرایط فعلیام کمی عصبی هستم و با وجود این، به من لطف فراوانی داشت.
در روز هشتم ژانویه ۲۰۰۷ ایوائو تاکاموتو بهطور ناگهانی درگذشت. این اتفاق بسیار تکاندهنده بود. اما این کتاب دربارهی غم و اندوه نیست، زیرا ایوائو تاکاموتو انسان غمگینی نبود. او پر از شادی، خنده، صمیمیت، نشاط و دوراندیشی بود. کسی بود که همیشه موجب خوشحالی و سرزندگی اطرافیانش میشد. این کتاب از زبان ایوائو تاکاموتو روایت میشود، همانطور که دوستان، خانواده و همکارانش او را میشناختند. مطالب از زبان اول شخص مفرد و در زمان حال ساده نوشته شده. داستان زندگی او همانند میراثی که از خود بر جای گذاشته، همیشه زنده و درخشان باقی خواهد ماند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک