42,000
مقدمه
دوران کودکی..........
دوران تحصیل ابتدایی و دبیرستان
دوران دانشگاه...
ازدواج و سربازی......
حرفه پزشکی و تدریس در دانشگاه
اید
بیماریها و نارسایی ......
حضور در بیمارستان خصوصی
کرونا
موضوعات وعات ....گوگوناگون
دکتر محرز در یک یک نگاه
تصاویر
دکتر ابراهیم صافی چشم پزشکی بود که دخترم را از سه سالگی و نزدیک به بیست و پنج
سال نزد او میبردیم او انسانی شریف و در همان حال بسیار متبحر بود و طبیعتاً مطبی پرازدحام داشت شبی را در اوایل سال ۱۴۰۰ به یاد می آورم که ساعت از دو نیمه شب گذشته بود و من خواب بودم و با صدای دخترم بیدار شدم سخت میگریست. شوکه شده بودم بدون آن که سئوالی بپرسم گفت: دکتر صافی شش ماه قبل فوت کرده. هاج و واج ماندم خواب از چشمهایم پرید علت فوتش را پرسیدم و دخترم گفت که نمی داند. اما قسمت بسیار تلخ موضوع آن بود که دخترم اتفاقی متوجه درگذشت او میشود و هیچ خبر و گزارشی در این خصوص وجود نداشته او میخواسته فردای آن شب به مطب دکتر برود و برای همین نام او را جستجو میکند تا شماره مطبش را که گم کرده بود بیابد.
اما یک اعلامیه ترحیم و فقط یک اعلامیه ترحیم علاوه بر شماره و نشانی مطبش وجود داشته است که دخترم از همان ،اعلان متوجه در گذشت این پزشک شریف میشود. پس از آنکه پروژه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران را که گفت و گو با شخصیتهای ادبی بود به پایان رساندم تصمیم گرفتم سراغ اقشاری از جامعه بروم که عمر خود را وقف توسعه و پیشرفت کشور و سلامتی مردم میکنند اما کمتر شناخته میشوند و کمتر کسی از آنها یاد و تجلیل میکند میتوان از یک پزشک خوب یک مهندس خوب یک شیمیدان خوب یک پرستار خوب و.... نام برد که عمرش را صرف بهبود زندگی ما میکند اما واکنشی مثبت از سوی ما نمیبیند و عاقبت هم فقط خانواده و تعدادی اندک از همکارانش از درگذشت او باخبر میشوند و در تشییع اش حضور می یابند.
مادرم خیلی مراقب تغذیه ما بود خدا رحمتش کند خانه دار خیلی خوبی بود. ما وقت آن خانه داری را یاد نگرفتیم اگر هم مربا بخواهیم یا از دوستانمان میگیریم
هیچ یا از بیرون میخریم که کیفیتش به خوبی آنکه در خانه می پزند، نیست. آن موقع تعداد زیادی صندوقهای آهنی بزرگ داشتیم که یخدان می گفتند و تمام زندگی را بسته بندی و در آن میگذاشتند چون باید دائم سفر می کردیم و از شهری به شهر دیگر میرفتیم و مادر در جمع کردن اثاث و بسته بندی خبره شده بود و هنوز هم ما یکی دو تا از آن را نگه داشته ایم مادرم تمام کارها را خودش به عهده میگرفت و از ما نمی خواست کاری انجام دهیم اما بعد وقتی بزرگتر شدیم دیگر خودمان کار میکردیم آن موقع این طوری نبود که مثل امروز شرکتها کارها را انجام دهند خودمان باید انجام میدادیم.
خانواده شما هم پسر داشتند هم دختر فاصله یا تفاوتی بین خود و برادرانتان احساس میکردید؟ مثلاً در همین نوع ورزش که فرمودید؟
در خانواده ما از ابتدا خیلی بحث پسر و دختر مطرح نبود و من هم از اول اعتقادی به تفکیک جنسیت نداشتم اعتقادی به اینکه این ورزش پسرانه یا دخترانه است نداشتم چون بالآخره بچه ها باید همه چیز را یاد بگیرند ما پینگ پنگ خیلی بازی میکردیم دوران مدرسه این طور نبود که ورزشها مردانه یا زنانه باشد. اما اسباب بازی ها چرا اسباب بازی که برای من میخریدند دخترانه بود و برای برادرانم چیزهای دیگر میخریدند. وقتی در تبریز و رضاییه بودید موسیقی در خانه شما رواج داشت؟ ما در خانه تلویزیون نداشتیم اما آن موقع آواز رادیو همیشه به راه بود.
در حال حاضر مطلبی درباره محمد هاشم اکبریانی نویسنده دکتر مینو محرز در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک