کتاب نامحرمان اثر پروانه قدیمی نشر آراسبان منتشر شده است در بسته شد و صدای قفل شدنش به گوش رسید. زانوانم تا شد و به زمین بوسه زد. با گریه جیغ کشیدم: – تو رو خدا ولم کن… مادرم حالش خوب نیست! بدون پاسخ به فریادم با صدای بلند اسمی را صدا زد. – غلام… اگه کوچکترین خطایی ازتون سربزنه، خوراک کوسهها میشین… هیچ مردی حق ورود به این اتاق رو نداره… فهمیدی؟ – بله آقا… خیالتون راحت. صدای دور شدن قدمهایش را در میان گریههای پرسوزم میشنیدم. دل توی دلم نبود. قلبم فشرده شد. نگران مادرم بودم. لعنت به فرامرز…
تلگرام
واتساپ
کپی لینک