جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
20,400
پانیذ می گفت بد نیست اما بعید بود او چیزی از مسخره بازی های فامیل ما سر در بیاورد در طول یک هفته به اندازه ی یک قرن مهمان داشتیم. گورخر هم هر روز یک ادای تازه در می آورد یک روز شیر نمی خورد؛ یک روز باید حمام میرفت بابا هم که کلاً مرخصی گرفته بود، عین این ندید بدیدها پشت در حمام می ایستاد تا ببیند مامان چه میخواهد. من تا می آمدم چیزی بخورم که از گرسنگی تلف نشوم، میگفت: «بچه، پا شوبه مامانت کمک کن دست تنهاست» خب، پس این همه آدم که می آیند و می روند به چه درد میخورند؟ در ضمن من بچه نبودم. این را حتی مریخی ها هم میدانستند اما بابای من نفهمیده بود. تنها راهی که داشتم تا از شر این مزاحمتها خلاص شوم ، فرار از خانه بود؛ حتی شده برای دو ساعت. این بود که توی GM نوشتم: یکی منو نجات بده.» بعد هم تا بچه ها جواب بدهند نشستم با آقای رابرت هاین لاین مشورت کردم. او نویسنده ی مورد علاقه ی من بود اما مشورت هم نتیجه نداشت. دیشب هر کداممان اسم رمزمان را انتخاب کرده بودیم. پانیذ که عاشق فیلم «هری پاتر بود گفت من هرمیون هستم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک