1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب شناسنامه اسفندیار منفردزاده 1

معرفی کتاب شناسنامه اسفندیار منفردزاده 1

3.8 (2)
کتاب شناسنامه ی اسفندیار منفردزاده 1 (از آغاز تا قیصر)، اثر حسین عصاران ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1401 توسط انتشارات نگاه ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 150,000 26%

111,000

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
شناسنامه اسفندیار منفردزاده 1

مشخصات محصول

نویسنده: حسین عصاران
ویرایش: -
مترجم: -
تعداد صفحات: 344
انتشارات: نگاه
وزن: 430
شابک: 9786222672188
تیراژ: -
سال انتشار: 1401
تصویرگر: -
نوع جلد: شمیز

معرفی محصول

در ذهن من مهم‌ترین مشخصه‌ی منفردزاده، تفاوتِ اندیشه و بینش و پیشرو بودنِ او در آفرینش است. کارهای شناخته‌شده‌اش در زمانِ خود پیشرو و تازه بوده‌ و در گذر زمان، شاخص هنر زمان خود شده‌اند. اما همه‌ی این‌ها محصول دوران شناخته‌شدگیِ او از «قیصر» به بعد است؛ پس از آن که توانست پی‌گیر سلیقه‌ی خود باشد، مدام از خود بگذرد، تجربه کند و خودش را در انتخاب‌هایش بازتاب دهد. در این کتاب می‌شد خیلی زود از دوران کودکی و نوجوانی گذشت و به کارنامه‌ی شاخص و پرجلوه‌ی او از «قیصر» به بعد رسید و این‌چنین او را نابغه و پراستعداد جلوه داد. اما از خود او یاد گرفته‌ام که کسی دانا به دنیا نمی‌آید. تلاش و تجربه‌ها و کیفیت زندگیِ انسان‌هاست که به آن‌ها هویت می‌دهد. توانمندی در آفرینش هنرمندانه، جدا از آن‌چه که «استعداد فردی» می‌نامیم، نیازمندِ تجربه‌ورزی و گذر از سیاه‌مشق‌ها و در معنا، «پرورش» است. گفته‌های او هم می‌رساند که بیدار و هوشیار زندگی کرده؛ برای تجربه، خطر کرده؛ آرزوهایش را پرورانده و برایشان به پیش رفته است… *


منبع: ناشر کتاب

گوشه ای از کتاب

کاش درون باغ کسی را راه نمی‌دادیم…


 


هر آنچه بود، خوب بود.


فقر بود؛ خیابانِ ری بود؛ سینمای چهار و پنج‌ریالی بود؛ نان خانه‌ی تو در دیگ همیشه تازه بود؛ خوب بود.


مادرت در کُشتیِ تو با من، که تو سنگین بودی، نگران من بود؛ خوب بود.


پدران و مادران ما، ما را مثل هم دوست داشتند؛ خوب بود.


این‌ها تمام‌نشده، به آینده آمدند. تا خانه‌ی پیری آمدند؛ اما نرفتند. خوب بود.


آینده‌های دیگر آمد. حالا دیگر من دل‌گیرِ زمانه نبودم.


اسفندیار منفردزاده، یارِ من و دیارِ من – که فقط یک کوچه‌ی بن‌بست بود – با من بود. دانسته‌هایش در زبان نبود. در جنس آدم بود؛ خیلی خوب بود.


اسفندیار منفردزاده کنترباس زد؛ که ما می‌گفتیم این سازِ تو نیست، حس و عشق در آن نیست. اسفند یک‌باره ویلن زد؛ تا ما گوش کردیم، عود زد. آمدیم به عود گوش کنیم، سنتور زد؛ ضرب زد. نمی‌گفتیم تمبک.


بعد رها کرد، از آن لاله‌زارِ پر از هویت بیرون آمد. پیانو زد؛ شعر را برای خواندن اندازه کرد؛ به هم نزدیک کرد. یک موسیقی تازه‌ی پر از نفس‌های زیبا و سرزمینْ‌داشته.


هویت تصنیف خواندن و موسیقیِ تازه را ساخت.


بدون بروبرگرد، بدون حرفِ ‌اضافه، این موسیقی مال اوست.


***


ده یازده‌ساله بودم که خانه را پدرم فروخت و رفتیم به آن‌سوی خیابان؛ کوچه‌ی «دردار». نزدیک به انتهای «دردار»، کوچه‌ای بود که انتهایش خانه‌ی ما شد.


از همان اول با پسری رفیق شدم که خانه‌اش در خودِ کوچه‌ی «دردار» بود. شکل پسرهای دیگر نبود. ما دوتا، بیشتر و بیشتر یکدیگر را دیدیم. در محله‌ای که صدای رادیو حرام بود و سینما نباید نزدیک مسجد باشد، از خانه‌ی منفرد صدای سنتور می‌آمد.


دوره‌ی ما عکس که راه برود؛ حرف بزند؛ عاشق شود و ببوسند، فقط سینما بود. در بلوغِ ما تلویزیون نبود. ارکسترهای بزرگ را بعدها در تلویزیونِ تازه‌آمده‌ی سیاه و سفید دیدیم. چقدر ارکستر مانتووانی بزرگ بود.


بازی کردن را فراموش کرده بودیم. بازی را من بلد نبودم. در خانه نمی‌شد ماند. در کوچه و خیابان بودی، باید بازی می‌کردی.


اسفند را دیدم که بازی دوست نداشت. سینما رفتن بازی نبود. مصرف فریادها و دعواها بود.


جای عشق‌بازی‌های دوره‌ی بلوغ رسید.


اگر به شمیران می‌رفتیم، به دنبال صدای ضرب می‌دویدیم تا پیدایش کنیم. (حالا سنتور هم صدایش می‌آید، سازهای دیگر هم بودند.) اسفند با دویدن و سرخ شدن و عرق کردن، وقتی به نزدیکی صدا می‌رسید، یک چهره‌ی جنون‌زده داشت. باید می‌رسیدیم به نزدیک آن صداها. اسفند نمی‌دانست این همان جنون است.


جنونِ سرسبز و زیبایِ باغ‌های انسانْ‌نرفته!


باغ‌های دور با چشمه‌های خنک و میوه‌های بر شاخسار!


نشانی اندوه را هیچ موجودی در آن باغ نمی‌دانست. مال ما بود. سینمای من در میانه‌ی باغ بود و موسیقی اسفند، سرریز شده از برگ‌ها و ساقه‌های گیاهانِ نبوییده!


آه اسفند! کاش درون باغ کسی را راه نمی‌دادیم و با سینما و موسیقی به نفس می‌رسیدیم.


اما نشد. آمدند؛ زن‌ها آمدند؛ روزنامه‌ها آمدند؛ دروغ‌های بسیار لبخند زدند و به باغ تعظیم کردند. خیانت‌ها صف کشیدند. عصبیت‌ها را از لای در تو کردند. مدادهای رنگی به ما دادند که هیچ رنگی را در مغزشان نداشتند.


پول آمد. درآمد آمد. بازار شد؛ اتومبیل‌ها، خنده‌های تنومند که به جای تفریح، دروغ می‌گفتند.


اسفند! حالا و در این سن، تو در گوشه‌ای از سرزمین رویاهای آشنا و در زندگیِ دور از دسترسِ ما، و من، در تاریک‌خانه‌ای که هیچ عکسی در آن ظاهر نمی‌شود.


اما هنوز کوچه‌های شگفت‌انگیز اورسن‌ولز هست، هنوز خَم‌های «گوزن‌ها» و «سرب» و «جرم» و «خائن‌کشی» هست. دوباره ‌اجرای آن‌ها هست. کشف «قیصر» و «گوزن‎ها» و «جرم» در جهان هست…


اما ما هنوز در آن باغ می‌گردیم. سایه‌هایمان بس است.


برگردم به همان کوچه‌ی «دردار»؛ خانه‌ی ما و خانه‌ی شما، صدای سنتور تو و آن دیگ پر از نان خمیر شده!


تا رسید به زمانی که ما هم از آن محله رفتیم. اما خانه‌ی اسفند آنجا بود و ماند. ما هم دوتایی با هم ماندیم تا من به راه دیگری رفتم. اسفند هم در لاله‌زار شروع به نوازندگی کرد.

نویسنده

حسین عصاران

حسین عصاران

در حال حاضر مطلبی درباره حسین عصاران نویسنده شناسنامه اسفندیار منفردزاده 1 در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید