جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
14,850
تنبل ا به دو سیندرلا به مزرعه رفت و کمی بعد با با یک کدو حلوایی دو تا موش و یک مارمولک پیش بار جادوگر، برگشت جادوگر چوب دستی اش را را تکان تا داد و وردی خواند . ناگهان تا کرو به یک کالسکه مارمولک به کالسکه ران و ها موش ها اسب تبدیل شدند. سپس جادوگر، یک بار دیگر چوب دستی اش را تکان داد. این باره لباس کهنه سیندرلا به یک لباس سيند را هم خیلی دلش می خواست که به جشن برود اما خواهرها با تمسفر به او گفتند، «تو را با این سر و وضع به مهمانی راه نمی دهند. بهتر است تا ما بر می گردیم خانه را خوب تمیز کنی!» به این ترتیب تلهادری و دخترانش قشنگ ترین لباس هایشان را پوشیدند و رفتند. سیندرلای بیچاره، از تنهایی و ناراحتی به گریه افتاد. او آرزو کرد ای کاش پدر و مادرش زنده بودند. سیندرلا، در همین فکرها بود که ناگهان صدایی گفت، «سیندرلا گریه نکن» او با تعجب سرش را برگرداند تا ببیند چه کسی صدایش می زند. چشمش به جادوگر پیری افتار که با مهربانی لبخند می زد. جادوگر به سیندرلا گفت: تو هم میتوانی به جشن بروی فقط یک کدو حلوایی بزرگ، یک زیبا و باشکوه تبدیل شد. او در آن لباس، مثل یک شاهزاده خانم شده بود. سیندرلا که باورش نمی شد آن لباس، واقعی باشد گفت: «خدای من انگار دارم خواب می بینم در مارمولک و دو تا موش لازم داریم
تلگرام
واتساپ
کپی لینک