جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
با کسی صحبت می کرد. مادر بزرگم برای دیدار بستگان به تانگا رفت. پدرم اغلب مرا کتک می زد. او وجودم را چنان از ترس و وحشت لبریز کرد که می ترسیدم با او حرف بزنم. او بسیاری از شب ها دیگر در خانه نمی خوابید. پدرم زمانی که جوان تر بود یک آشوبگر بود. وقتی شب به خانه می آمد، چوب دستی اش پر از خون و مو بود و هرگز اثری روی بدن و لباس خودش نبود. او آن روزها مرد بود یک مرد همان طور که قرار است مردها باشند. بعضی ها می گویند او در آن زمان سگ بوده است اما این حرف به هیچ وجه توهین نیست. عکسی از او وجود دارد که قبل از تولد من گرفته شده است. او مقابل یک استودیو با پس زمینه درختان نخل و ساحل ایستاده بود. دوربین شجاعانه از چشم های ورقلمبیده اش که با تکبر زیاد نگاه میکرد عکس انداخته بود. چوب دستی اش با بی دقتی کنار ران راستش قرار داشت و دست چپش را به یک میز گل بلند تکیه داده بود او طوری به نظر میرسید که انگار داشت به طرز غیر قابل کنترلی عصبانی میشد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک