«اتفاقاً پیش پای شما عمو جان به صبیۀ محترمه می گفتم. منیژه همان دیپلم طبیعی کفایتش بود. کنکور دادن وجه عقلانی نداشت. آن هم ادبیات فارسی و بعدِ آن همه مصیبت. پنداری پسرهایی که دانشگاه ادبیات خوانده اند کجا را گرفته اند که دخترها بگیرند. خاصه که برای این ها شوهر رفتن قضای محتوم است ـ و لو کنتم فی بروج مشیده... دختر خوب است هنر یاد بگیرد. علی سبیل المثال خوب آشپزی کند. نه اینکه مدرک را قاب بگیرد بالای طاق آن وقت از همۀ میراث خانه داری بُنشن انبار کردن بلد باشد و بس. سوای پخت و پز خیلی هنرها هست. همین پری بندانداز تصدیق شش هم ندارد منتها فوت و فن مشاطه گری را چنان خوب از بر است که انگار لیسانسیۀ مرمت آثار تاریخی بوده و مدرکش را رئیس سوربن توقیع کرده. اسکناس چاپ می کند پدرسوخته. پیرزن که از یونیتش بلند می شود هنوز امید معشوقیت دارد. حالا هم طوری نشده دخترعمو! با آن قیافۀ برزخٌ لایبغیان اوقات الباقی را تلخ نکن. قبول نشدی فدای سرت. دانشگاه را قلم بکش. فکر هنر باش.» «غنچه نشسته ام کنج هفت سین زل زده ام به آینه منتظرم توپ تحویل را درکنند. اهل بیتمان هر کدام زیر لب چیزی می خوانَد. من اما همیشه پای تحویل سال قفل می کنم. سنگین و محبوسم. کأنّهو میّتی که یک عدل پنبه کرده باشند در گوش و دهان و الباقی دریچه هایش. پای هفت سین هیچ وقت زبانم به دعا کردن نمی چرخد. بناءً علی هذا این فقره از قبل سیاهه های از حاجات و آرزوها و بدبختی های خودم و روزگار تهیه کرده ام بلکه از رو بخوانم سال نویمان توفیری با پار و پیرارمان بکند. آمین گوی بلند لال نمی رد ان شاءالله ـ خدایا خداوندا! بهار فصل دری وری های افسردگی وار نیست. پاییز است که این ننه من غریبم گری ها و سیراب سلطون بازی ها خریدار و شنونده دارد. این را ملتفتم. لکن چه کنم. وقت دعا فقط همین عرّ و تیزهای دوزاری به ذهنم می رسد. لطفاً خرده نگیر. ـ بارالها! عید برای جماعتِ ندار عید نیست. عیب است. فلاکتشان بیشتر تابلو می شود. مثل همین سیب هفت سین صورتشان را با سیلی سرخ می کنند. با شکم تله و آب باریکه ای که آن ها درمی آورند دماغ آدم را هم نمی گیرند چه برسد به خرید شب عید. لطفاً به دادشان برس. ـ خدایا! به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدالله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمی دهند بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آن قدر که با انبر طلا از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز لگن مرصع بگذارند و کلیه هایشان متصل قلوه سنگ هایی از جنس یاقوت بسازد. ما و مسئولین کاری به کارشان نداریم. از قدیم گفته اند بُرش کم محلی تیزتر از شمشیر انتقام است. بلکه خودشان پشیمان شدند و بیت المال را پس آوردند. ـ خداوندا! جماعتی هم هستند که درد مردم حالی شان نمی شود. این ها را با «حالی کن» باید ملتفتشان کرد. خودت زحمتش را بکش.»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک